عشق جاودانه pt9
عشق جاودانه pt9
پرش زمانی به شب
+جیمین لباسارو فرستاد یه نگاهی بهشون کردم تقریبا باز بودن ولی باید میپوشیدنشون چهارتا لباس بودن باید یکیشونو انتخاب میکردم پس به جونکوک گفتم بیاد کمکم تا یکیو انتخاب کنم
+جونکوک(یکم داد)
-بله
+بیا
-چیه
+این لباسایه که جیمین فرستاده کدومشو بپوشم
-چرا انقدر بازن
+جیمین گفت برای اینکه بهت اعتماد کنه باید اینا رو بپوشی
«««ویو جونکوک»»»
ات صدام کرد رفتم پیشش گفت برای امشب یه لباسو انتخاب کنم یه نگاه بهشون انداختم خیلی باز بودن گفتش حیمین گفته اینارو بپوشم پس تصمیم کرفتم یه زنک به جیمین بزنم ،یه لحظه اصلا به من چه که اون چه لباسی میخواد بپوشه صنمی با من نداره که دوست دخترمم نیست که بخوام روش حسودی کنم ولش کن
-اوکی پس این مشکی رو بپوش
+باشه ممنون
«««ویو ات»»»
وقتی به جونکوک گفتم کدوم لباسو بپوشم یه لحظه رفت تو خودش بعدش گفت که اون لباس مشکی رو بپوشم
رفت بیرون منم شروع کردم به خاضر شدن ساعت 7بود من تا ساعت 8باید اونجا باشم
یه حموم 15 مینی گرفتم موهامو خشک کردم بهشون حالت دادم ارایش کردم نمیشه کفت خیلی غلیظ وای خب بیشتر از قبل لباسمو پوشیدم کیفمو برداشتم رفتم پایین
«««ویو جونکوک »»»
حاصر شده بودم رفتم تو ماشین نشتم منتظر ات بودم اعضا هم زنگ زدن و گفتن که حاضرن و قرار شد یه جایی قرار بذاریم
اون لی جانگ عوضی مارو میشناخت پس محبور بودیم که زیاد حلو نریم ،تو ماشین نشته بودم سرم تو کوشی بود که یهو صدای در اومد ات اومد بیرون واقعا قشنگ شده بود ولی اباسش خیلی باز بود
+خب بریم،جونکوک؟
-ها بریم
-تو راه هیچ حرفی رد و بدل نشد تا اینکه رسیدیم به بار
شرط:12لایک❤️
پرش زمانی به شب
+جیمین لباسارو فرستاد یه نگاهی بهشون کردم تقریبا باز بودن ولی باید میپوشیدنشون چهارتا لباس بودن باید یکیشونو انتخاب میکردم پس به جونکوک گفتم بیاد کمکم تا یکیو انتخاب کنم
+جونکوک(یکم داد)
-بله
+بیا
-چیه
+این لباسایه که جیمین فرستاده کدومشو بپوشم
-چرا انقدر بازن
+جیمین گفت برای اینکه بهت اعتماد کنه باید اینا رو بپوشی
«««ویو جونکوک»»»
ات صدام کرد رفتم پیشش گفت برای امشب یه لباسو انتخاب کنم یه نگاه بهشون انداختم خیلی باز بودن گفتش حیمین گفته اینارو بپوشم پس تصمیم کرفتم یه زنک به جیمین بزنم ،یه لحظه اصلا به من چه که اون چه لباسی میخواد بپوشه صنمی با من نداره که دوست دخترمم نیست که بخوام روش حسودی کنم ولش کن
-اوکی پس این مشکی رو بپوش
+باشه ممنون
«««ویو ات»»»
وقتی به جونکوک گفتم کدوم لباسو بپوشم یه لحظه رفت تو خودش بعدش گفت که اون لباس مشکی رو بپوشم
رفت بیرون منم شروع کردم به خاضر شدن ساعت 7بود من تا ساعت 8باید اونجا باشم
یه حموم 15 مینی گرفتم موهامو خشک کردم بهشون حالت دادم ارایش کردم نمیشه کفت خیلی غلیظ وای خب بیشتر از قبل لباسمو پوشیدم کیفمو برداشتم رفتم پایین
«««ویو جونکوک »»»
حاصر شده بودم رفتم تو ماشین نشتم منتظر ات بودم اعضا هم زنگ زدن و گفتن که حاضرن و قرار شد یه جایی قرار بذاریم
اون لی جانگ عوضی مارو میشناخت پس محبور بودیم که زیاد حلو نریم ،تو ماشین نشته بودم سرم تو کوشی بود که یهو صدای در اومد ات اومد بیرون واقعا قشنگ شده بود ولی اباسش خیلی باز بود
+خب بریم،جونکوک؟
-ها بریم
-تو راه هیچ حرفی رد و بدل نشد تا اینکه رسیدیم به بار
شرط:12لایک❤️
۹.۲k
۲۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.