پارت چهارم

# پارت چهارم

کوثر : باشه خاله جان به هرحال داشتم میرفتم

شهریار
کارم داشتی مامان

مرضیه: پسرم! یکم با کوثر مهربونتر باش

با شنیدن اسم کوثر اخمام تو هم رفت
ولی چیزی نگفتم که مامان ادامه داد

+اون واقعا دوستت داره دختر با ادب و خوشگلیم هست

بازم حرفی نزدم
از بین تمام این ویژگی هاش اینو قبول داشتم که واقعا از اخرین باری که دیدمش خوشگل تر شده

مریضیه: پس بیشتر بهش توجه کن و کمتر نزدیکه دخترا فامیل برو

باشه کوتاهی گفتم و از اتاق خارج شدم
و به اتاقم رفتم که دیدم کوثر روی تخت نشسته

کوثر: روی تخت نشسته بودم و حوصلم سر رفته بود که گوشیم از توی جیبم در اوردم و با گوشیم ور رفتم
که متوجه نگاه سنگین شهریار شدم
سرمو برگردوندم طرفش و نگاهش کردم ولی خب مثل یه مجسمه ی سرد به نگاه کردنش ادامه میداد که بعد از 2دقیقه بیخیالش شدم و دوباره داشتم با گوشیم ور میرفتم

شهریار اینجا: چیکار میکنی

کوثر: یعنی چی اینجا چیکار میکنم معلومه از جشن خسته شدم اومدم دارم باگوشیم ور میرم....
#رمان
#حمایت
#فالو#مافیا#مافیایی #عاشقانه
@ronironi
دیدگاه ها (۱)

#پارت_80آقای مافیا♟🎲راست میگفت تا سالم نبودن جنین ثابت نمیشد...

#پارت_81آقای مافیا ♟🎲بعد از پیاده شدن از ماشین و فشردن زنگ خ...

#رمان#حمایت#فالو#مافیا#مافیایی #عاشقانه#پارت_79آقای مافیا ♟🎲...

بیااااااااا کامنتتتتتتتتتتت😎😎

#invisiblelovePart_1صبح بود ، تازه بیدار شده بودم و رو تخت ن...

SENARIO :: The Hunters Lave for the Devil :: PART :: 9

P¹¹ویو تینا از خواب با صدای دوش حمام بیدار شدم - آه دوباره ج...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط