ℙ𝕒𝕣𝕥 ۸
ℙ𝕒𝕣𝕥 ۸
اب دهنشو قورت داد و سعی کرد کاربلد به نظر برسه....
مرد بارونی مشکی و بلندی پوشیده بود و قدش یه سروگردن بلندتر از دخترک بود...دستاشو بالا گرفت و تکون نمیخورد.....
+برای چی دنبالمی؟؟
_اون چاقو رو بنداز تا با هم صحبت کنیم مادمازل!
آروم اوردش پایین و گرفت جلوی مرد تا برگرده و صورتشو ببینه....
برگشت سمت دختر و پوزخند عجیبی زد!
+ت....تو..........آقای جئون؟؟!!
_فکر نمیکردم جرأت چاقو کشیدن داشته باشی!....این وقت شب اینجا چیکار داری میکنی؟
چاقو رو پایین آورد و توی جیبش گذاشت....
+م....من....از خونه زدم بیرون......تو برای چی دنبالمی؟؟
_فقط داشتم از دور نگاهت میکردم!!....کنجکاو بودم که برای چی بیرونی!
+دروغ نگو!! تو چند روزه همش سایه به سایه دنبال من میای!
_خیلی خب.....اگر بهت بگم دوست داشتم بات حرف بزنم راضی میشی؟
+حرف؟؟چه حرفی؟.....نکنه میخوای مسئله ی ریاضی بهم بدی حل کنم!!(لبخند)
_نه.....فکر نمیکنم بتونی حل کنی!......
+خیلی خب....بگو....معلم ریاضی من چه کاری میتونه باهام داشته باشه؟
_اینجا؟؟........جای بهتری برای حرف زدن سراغ دارم.....بریم؟
+........باشه.....
رفتیم سمت یه کلاب مجردی!....
+اینجا بود جایی که سراغ داشتی بیاییم؟
_هومم......خوبه که ....مشکلت چیه؟
+هیچی.....
رفتیم داخل و یه راست رفتیم توی یه اتاق شبیه گیم نت....
روی مبل لم داد و پوزخند روی لباش دیوونم میکرد...
_بشین.....
+(نشستن)....خب....چیکارم داشتی؟
_فکر نمیکنی باید محترمانه تر حرف بزنی؟بهر حال من معلمتم!!
+فکر نمیکنم فاصله ی سنیمون بیشتر از سه یا چهار سال باشه آقا معلم.....ولی حالا که اینجوری خواستی چشم...
_اره...راست میگی....فاصله سنی زیادی نداریم پس راحت باش....
اب دهنشو قورت داد و سعی کرد کاربلد به نظر برسه....
مرد بارونی مشکی و بلندی پوشیده بود و قدش یه سروگردن بلندتر از دخترک بود...دستاشو بالا گرفت و تکون نمیخورد.....
+برای چی دنبالمی؟؟
_اون چاقو رو بنداز تا با هم صحبت کنیم مادمازل!
آروم اوردش پایین و گرفت جلوی مرد تا برگرده و صورتشو ببینه....
برگشت سمت دختر و پوزخند عجیبی زد!
+ت....تو..........آقای جئون؟؟!!
_فکر نمیکردم جرأت چاقو کشیدن داشته باشی!....این وقت شب اینجا چیکار داری میکنی؟
چاقو رو پایین آورد و توی جیبش گذاشت....
+م....من....از خونه زدم بیرون......تو برای چی دنبالمی؟؟
_فقط داشتم از دور نگاهت میکردم!!....کنجکاو بودم که برای چی بیرونی!
+دروغ نگو!! تو چند روزه همش سایه به سایه دنبال من میای!
_خیلی خب.....اگر بهت بگم دوست داشتم بات حرف بزنم راضی میشی؟
+حرف؟؟چه حرفی؟.....نکنه میخوای مسئله ی ریاضی بهم بدی حل کنم!!(لبخند)
_نه.....فکر نمیکنم بتونی حل کنی!......
+خیلی خب....بگو....معلم ریاضی من چه کاری میتونه باهام داشته باشه؟
_اینجا؟؟........جای بهتری برای حرف زدن سراغ دارم.....بریم؟
+........باشه.....
رفتیم سمت یه کلاب مجردی!....
+اینجا بود جایی که سراغ داشتی بیاییم؟
_هومم......خوبه که ....مشکلت چیه؟
+هیچی.....
رفتیم داخل و یه راست رفتیم توی یه اتاق شبیه گیم نت....
روی مبل لم داد و پوزخند روی لباش دیوونم میکرد...
_بشین.....
+(نشستن)....خب....چیکارم داشتی؟
_فکر نمیکنی باید محترمانه تر حرف بزنی؟بهر حال من معلمتم!!
+فکر نمیکنم فاصله ی سنیمون بیشتر از سه یا چهار سال باشه آقا معلم.....ولی حالا که اینجوری خواستی چشم...
_اره...راست میگی....فاصله سنی زیادی نداریم پس راحت باش....
۳.۷k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.