تک پارتی ..دوست بچگی هم بودین ..
تک پارتی ..دوست بچگی هم بودین ..
۰
۰
کلافه هوفی از زبون نفهمیه دختر روبه روش کشید
ـنه ..تنها نیستی..این هزار بار
دختر روبه روش به پشتی نیمکت تکیه داد و سرش رو پایین انداخت و شروع کرد با انگشت های یخ زدش بازی کردن:
ـمن هیچ دوستی ندارم ..یک جورایی کسی هم از من خوشش نمیاد
جونگین که کم کم داشت عصبی میشد نفس عمیقی کشید و دوباره به دختر روبه روش خیره شد
جونگین پسری 23 ساله و تو دختری16 که از وقتی چشم باز کردی اون رو کنار خودت دیدی..از بچگی کنار هم بودین دقیقا عین یک خواهر و برادر
هروقت که نیازس داشتی بود..نارحت بودی کنارت وای میستاد..خوشخال بودی روبه روت قرار میگرفت و لبخند میزد
-تو فکر چی هستی؟؟
از افکارت خارج شدی, نگاهت رو از کفش هات به پسر روبه روت دادی..سعی کردی دوباره با حرف هات حرسش بدی:
ـپس...میگی من بی ارزش نیستم؟؟
با تعجب بهت خیره شد..با همون لحنی که متعجب بود لب زد:
ـتاحالا دیدی الماس بی ارزش باشه؟!
متعجب از حرفش چند دقیقه بدون حرف بهم خیره شدین بعد از مکث نه چندان طولانی که داشتین خنده ایی کردی که پسر مقابلت رو بیشتر شوکه کرد
-ب...به چی میخندی؟؟
اون گفت و بهت خیره شد همینطور که داشتی میخندیدی جواب دادی:
-وای جونگینا ..ممنونم واقعا حوصله خندیدن نداشتم
ـچ..چی؟
بعد از اینکه خندیدنت تموم شد بهش خیره شدی
-واقعا میگم ..شاعر خیلی خوبی میشی..
ـم..منظورت چ..چیه؟ ش..شاعر؟؟
-اوهوم..شاعر..الماس و این چیزا..
جونگین که انگار خجالت جای تعجبش رو گرفتع بود با گونه های سرخ شده سرش رو پایین انداخت
ـخ..خب ف..فقط میخواستم بگم ..بگم که بی ارزش نیستی..و..وگرنه..
ـمیدوتم جونگینا و از لطفت ممنونم حالم رو خیلی بهتر کردی
از رو نیمکت بلند شدی و کیفت رو روی شونه هات انداختی..سمت جونگین برگشتی و محکم بغلش کردی
ـتو واقعا دوست خیلی خوبی هستی..خوشحالم که باهات اشنا شدم
لبخندی زدی و بعد از اتمام حرفت بوسه ایی اروم روی گونش گذاشتی..از بغلش در اومدی
ـخب دیگه..من میرم خونه..فردا میبینمت
همینطور که براش دست تکون میدادی فریاد زدی و بعد راهت رو کج کردی و سمت اون طرف خیابون رفتی
جونگین که از سر شوکی که بهش دست داده بود سرگاش خشکش زده بود دستش رو زوی جا بوست گذاشت
(- خب من حرفم کاملا جدی بود)
لبخندی زد و از روی نیمکت بلند شد
«حتی اگر یک نفر هم کنارت وایساده باشه ..حتی دشمنت , باز هم تنها به حساب نمیای!
یانگ جونگین - زمستان 2024»
هانورا
۰
۰
کلافه هوفی از زبون نفهمیه دختر روبه روش کشید
ـنه ..تنها نیستی..این هزار بار
دختر روبه روش به پشتی نیمکت تکیه داد و سرش رو پایین انداخت و شروع کرد با انگشت های یخ زدش بازی کردن:
ـمن هیچ دوستی ندارم ..یک جورایی کسی هم از من خوشش نمیاد
جونگین که کم کم داشت عصبی میشد نفس عمیقی کشید و دوباره به دختر روبه روش خیره شد
جونگین پسری 23 ساله و تو دختری16 که از وقتی چشم باز کردی اون رو کنار خودت دیدی..از بچگی کنار هم بودین دقیقا عین یک خواهر و برادر
هروقت که نیازس داشتی بود..نارحت بودی کنارت وای میستاد..خوشخال بودی روبه روت قرار میگرفت و لبخند میزد
-تو فکر چی هستی؟؟
از افکارت خارج شدی, نگاهت رو از کفش هات به پسر روبه روت دادی..سعی کردی دوباره با حرف هات حرسش بدی:
ـپس...میگی من بی ارزش نیستم؟؟
با تعجب بهت خیره شد..با همون لحنی که متعجب بود لب زد:
ـتاحالا دیدی الماس بی ارزش باشه؟!
متعجب از حرفش چند دقیقه بدون حرف بهم خیره شدین بعد از مکث نه چندان طولانی که داشتین خنده ایی کردی که پسر مقابلت رو بیشتر شوکه کرد
-ب...به چی میخندی؟؟
اون گفت و بهت خیره شد همینطور که داشتی میخندیدی جواب دادی:
-وای جونگینا ..ممنونم واقعا حوصله خندیدن نداشتم
ـچ..چی؟
بعد از اینکه خندیدنت تموم شد بهش خیره شدی
-واقعا میگم ..شاعر خیلی خوبی میشی..
ـم..منظورت چ..چیه؟ ش..شاعر؟؟
-اوهوم..شاعر..الماس و این چیزا..
جونگین که انگار خجالت جای تعجبش رو گرفتع بود با گونه های سرخ شده سرش رو پایین انداخت
ـخ..خب ف..فقط میخواستم بگم ..بگم که بی ارزش نیستی..و..وگرنه..
ـمیدوتم جونگینا و از لطفت ممنونم حالم رو خیلی بهتر کردی
از رو نیمکت بلند شدی و کیفت رو روی شونه هات انداختی..سمت جونگین برگشتی و محکم بغلش کردی
ـتو واقعا دوست خیلی خوبی هستی..خوشحالم که باهات اشنا شدم
لبخندی زدی و بعد از اتمام حرفت بوسه ایی اروم روی گونش گذاشتی..از بغلش در اومدی
ـخب دیگه..من میرم خونه..فردا میبینمت
همینطور که براش دست تکون میدادی فریاد زدی و بعد راهت رو کج کردی و سمت اون طرف خیابون رفتی
جونگین که از سر شوکی که بهش دست داده بود سرگاش خشکش زده بود دستش رو زوی جا بوست گذاشت
(- خب من حرفم کاملا جدی بود)
لبخندی زد و از روی نیمکت بلند شد
«حتی اگر یک نفر هم کنارت وایساده باشه ..حتی دشمنت , باز هم تنها به حساب نمیای!
یانگ جونگین - زمستان 2024»
هانورا
۲.۲k
۱۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.