وقتی میخواست بهت اعتراف کنه p4 (آخر)
وقتی میخواست بهت اعتراف کنه p4 (آخر)
تقریبا 1 ساعتی بود که داشتین اجرا میکردین
تو این یک ساعت
تمام حرکات هیونجین رو زیر نظر داشتی ..
اما حست اشتباه بود
البته که اشتباه بود .. اون خیلی وقته که روی استیج میاد .. پس کلا نباید استرسی داشته باشه..
پس برای چی ذهنش اینقدر درگیر بود؟؟
هر وقت هم که حالش رو میپرسیدی کلا بحث رو عوض میکرد
بحث رو عوض میکرد ؟؟؟
تورو دست به سر میکرد ..
برات جای تعجب بود که همش میرفتی پیشش بهت نگاه نمیکرد .. اگه هم میکرد مدت خیلی کمی بهت خیره میشد
خیلی نگرانش بودی..
اون پسر شاد و شیطون الان تو خودش بود.. و اون پسری که یک زمانی اینقدر انرژی داشت که میتونست از دیوار راست بره بالا ، الان تو خودش بود
بعد از اینکه اجراتون رو تموم کردین .. طرفی از استیج رفتین و بطری آب مخصوص به خودتون رو برداشتید تا نفسی تازه کنین
بطری آبت رو برداشتی و روی لبه ی استیج نشستی و به استی هایی که داشتن ازت فیلم و عکس میگرفتن ، با لبخند خیره شدی..
تنها کسی که فقط یک گوشه بی حرکت وایساده بود ، هیونجین بود
برای بار هزارم ، تو ذهنش میپرستیدت ..
خب.. الان چیکار کنم ..؟
برم پیشش بشینم؟؟؟ صداش کنم؟؟ بهش اعتراف کنم ؟؟ اگه ناراحت بشه چی؟ اگه ازم دلسرد بشه چی؟؟؟
ده ها هزار اگه توی سرش میچرخید
اما نمیدونست تمام این اگه ها توهمی بیش نیستن
جرعتش رو جمع کرد .. به طرفت اومد و کنارت روی کف استیج نشست ..
هنوز متوجه نشده بودی که کنارت نشسته
همینطور که داشت بهت خیره نگاه میکرد لبخند کمرنگی زد و بدون توجه به اینکه میکروفون دقیقا کناره دهنشه شروع کرد به حرف زدن
-متاسفم ، برای خودم .. که دوست دارم
با اتمام جملش ،سالن در سکوت غرق شد
با تعجب به کنار دستت خیره شدی
کل دوربین های سالن روی شما دو نفر زوم کردن
کل استی ها میتونستن از صفحه نمایش بزرگی که مقابلشون قرار داشت
شما دو نفر ..
که یکی با عشق ، و یکی با تعجب بهم نگاه میکردن خیره بشن
-خیلی برای اینکه عاشقت شدم متاسفم .. متاسفم که با تمام وجود دوستت دارم ..
شوکه زده .. به چشم هاش خوش فرم هیونجین که الان با بغض آلوده شده بود خیره بودی..
پس.. دلیل همه ی رفتاراش تو بودی.. تو بودی که زورش میکردی که تو افکاراتش غرق بشه
سرش رو پایین انداخت و به اشک هاش بعد از ماها .. اجازه ی ریختن داد
-دوست دارم.. از .. ا .. از ته اعماق و..وجودم دوستت دارم .. و بخاطرش .. م.. متاسفم ..
-ه.. هیون..
سرش رو بالا آورد و با چشم های اشکیش بهت خیره شد
-ب..بنظرت .. لایق عشقت ه..هستم؟ لایق این هستم که بتونم ..ت..تمام عمرم رو کنارت باشم؟؟
یعنی .. اون خودش رو لایق خودت نمیدونست؟؟ چطور؟؟ چطور همچین فکری میتونه با خودش کنه؟
ولی .. تحسینش میکردی.. بخاطر جرئتش ..تحسینش میکردی .. تو هیچ وقت همچین جرئتی برای اعتراف کردن به کسی که دوستش داشتی رو .. نداشتی
نگاهت رو به هیونجینی که الان داشت کنارت اشک میریخت دادی
تو هم باید مثل اون تمام جرئتت رو برای اعتراف کردن بهش جمع میکردی
بهش کمی نزدیک شدی و بدن لرزونش رو تو آغوشت گرفتی
از کارت شوکه شد ، اما شوکی که به بقیه اعضا و جمعیتی که داشتن به شما دو نفر نگاه میکردن ..تقریبا هیچ بود
لبات. رو نزدیک لباش بردی .. و جواب اعترافش رو با بوسه ایی که به لبش زدی ، دادی..
تعجب همه ی سالن کنسرت رو فردا گرفت ..
لبات رو از روی لب های هیونجین که با اشک هاش خیس شده بودن .. فاصله دادی
به چشم های متعجبش با لبخند خیره شدی و زمزمه کردی
-منم دوست دارم … هیون
گفتی و دوباره لب هات رو روی لب تاش قرار دادی
هانورا
تقریبا 1 ساعتی بود که داشتین اجرا میکردین
تو این یک ساعت
تمام حرکات هیونجین رو زیر نظر داشتی ..
اما حست اشتباه بود
البته که اشتباه بود .. اون خیلی وقته که روی استیج میاد .. پس کلا نباید استرسی داشته باشه..
پس برای چی ذهنش اینقدر درگیر بود؟؟
هر وقت هم که حالش رو میپرسیدی کلا بحث رو عوض میکرد
بحث رو عوض میکرد ؟؟؟
تورو دست به سر میکرد ..
برات جای تعجب بود که همش میرفتی پیشش بهت نگاه نمیکرد .. اگه هم میکرد مدت خیلی کمی بهت خیره میشد
خیلی نگرانش بودی..
اون پسر شاد و شیطون الان تو خودش بود.. و اون پسری که یک زمانی اینقدر انرژی داشت که میتونست از دیوار راست بره بالا ، الان تو خودش بود
بعد از اینکه اجراتون رو تموم کردین .. طرفی از استیج رفتین و بطری آب مخصوص به خودتون رو برداشتید تا نفسی تازه کنین
بطری آبت رو برداشتی و روی لبه ی استیج نشستی و به استی هایی که داشتن ازت فیلم و عکس میگرفتن ، با لبخند خیره شدی..
تنها کسی که فقط یک گوشه بی حرکت وایساده بود ، هیونجین بود
برای بار هزارم ، تو ذهنش میپرستیدت ..
خب.. الان چیکار کنم ..؟
برم پیشش بشینم؟؟؟ صداش کنم؟؟ بهش اعتراف کنم ؟؟ اگه ناراحت بشه چی؟ اگه ازم دلسرد بشه چی؟؟؟
ده ها هزار اگه توی سرش میچرخید
اما نمیدونست تمام این اگه ها توهمی بیش نیستن
جرعتش رو جمع کرد .. به طرفت اومد و کنارت روی کف استیج نشست ..
هنوز متوجه نشده بودی که کنارت نشسته
همینطور که داشت بهت خیره نگاه میکرد لبخند کمرنگی زد و بدون توجه به اینکه میکروفون دقیقا کناره دهنشه شروع کرد به حرف زدن
-متاسفم ، برای خودم .. که دوست دارم
با اتمام جملش ،سالن در سکوت غرق شد
با تعجب به کنار دستت خیره شدی
کل دوربین های سالن روی شما دو نفر زوم کردن
کل استی ها میتونستن از صفحه نمایش بزرگی که مقابلشون قرار داشت
شما دو نفر ..
که یکی با عشق ، و یکی با تعجب بهم نگاه میکردن خیره بشن
-خیلی برای اینکه عاشقت شدم متاسفم .. متاسفم که با تمام وجود دوستت دارم ..
شوکه زده .. به چشم هاش خوش فرم هیونجین که الان با بغض آلوده شده بود خیره بودی..
پس.. دلیل همه ی رفتاراش تو بودی.. تو بودی که زورش میکردی که تو افکاراتش غرق بشه
سرش رو پایین انداخت و به اشک هاش بعد از ماها .. اجازه ی ریختن داد
-دوست دارم.. از .. ا .. از ته اعماق و..وجودم دوستت دارم .. و بخاطرش .. م.. متاسفم ..
-ه.. هیون..
سرش رو بالا آورد و با چشم های اشکیش بهت خیره شد
-ب..بنظرت .. لایق عشقت ه..هستم؟ لایق این هستم که بتونم ..ت..تمام عمرم رو کنارت باشم؟؟
یعنی .. اون خودش رو لایق خودت نمیدونست؟؟ چطور؟؟ چطور همچین فکری میتونه با خودش کنه؟
ولی .. تحسینش میکردی.. بخاطر جرئتش ..تحسینش میکردی .. تو هیچ وقت همچین جرئتی برای اعتراف کردن به کسی که دوستش داشتی رو .. نداشتی
نگاهت رو به هیونجینی که الان داشت کنارت اشک میریخت دادی
تو هم باید مثل اون تمام جرئتت رو برای اعتراف کردن بهش جمع میکردی
بهش کمی نزدیک شدی و بدن لرزونش رو تو آغوشت گرفتی
از کارت شوکه شد ، اما شوکی که به بقیه اعضا و جمعیتی که داشتن به شما دو نفر نگاه میکردن ..تقریبا هیچ بود
لبات. رو نزدیک لباش بردی .. و جواب اعترافش رو با بوسه ایی که به لبش زدی ، دادی..
تعجب همه ی سالن کنسرت رو فردا گرفت ..
لبات رو از روی لب های هیونجین که با اشک هاش خیس شده بودن .. فاصله دادی
به چشم های متعجبش با لبخند خیره شدی و زمزمه کردی
-منم دوست دارم … هیون
گفتی و دوباره لب هات رو روی لب تاش قرار دادی
هانورا
۱۵.۴k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.