رمان یادت باشد ۵۴
#رمان_یادت_باشد #پارت_پنجاه_و_چهار
بعد از مهمانی حمید من را به دانشگاه رساند و خودش برای گرفتن جواب آزمایش رفت. از شانس ما استاد هم نیامد و کلاس تشکیل نشد با دوستان مشغول صحبت بودیم که اسم «همسر عزیزم تاج سرم حمید» روی گوشی افتاد یکی از دوستانم که متوجه پیام شد با شوخی گفت : «بچه ها بیاید گوشی فرزانه را ببینید، به جای اسم شوهرم انشا نوشته!» حمید شده بود مخاطب خاص من؛ نه تو گوشی که تو قلبم، زندگیم، آیندم و همه ی دارو ندارم. پیامک داده بود که جواب آزمایش را گرفته و همه چیز خوب پیش رفته است. به شوخی گفتم: «مطمئنی همه چیز حله؟ من معتاد نبودم که؟!» حمید گفت: «نه شکر خدا هر دو سالم هستیم.» چند دقیقه بعد پیام داد: «از هواپیما به برج مراقبت. توی قلب شما جا هست فرود بیایم؟ یا باز باید دورتون بگردیم؟» من هم جواب دادم : «فعلا یک بار دور ما بگرد تا ببینیم دستور بعدی چیه!» دلم نمی آمد خیلی اذیتش کنم. بلافاصله بعدش نوشتم: «قلب ما، مال شماست، فقط دست و پاهای خودتون رو بشورید، مثل اون روز روغنی نباشه.» سر همین چیز ها بود که به من میگفت خانم بهداشتی. چون دانشگاه علوم پزشکی درس میخواندم و به این چیز ها هم خیلی حساس بودم ولی حمید زیاد سخت نمی گرفت. اهل رعایت بود، ولی نه به اندازه خانم بهداشتی! بعد از گرفتن جواب آزمایش بنا گذاشتیم دو روز بعد عقد کنیم که این بار هم قسمت نشد. خانواده حمید رفته بودند سنبل آباد. اما کارشان طول کشیده بود. دومین قرار عقد هم به سرانجام نرسید. چون آزمایش ما یک ماه بیشتر اعتبار نداشت، حمید دلواپس و نگران و....
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه
بعد از مهمانی حمید من را به دانشگاه رساند و خودش برای گرفتن جواب آزمایش رفت. از شانس ما استاد هم نیامد و کلاس تشکیل نشد با دوستان مشغول صحبت بودیم که اسم «همسر عزیزم تاج سرم حمید» روی گوشی افتاد یکی از دوستانم که متوجه پیام شد با شوخی گفت : «بچه ها بیاید گوشی فرزانه را ببینید، به جای اسم شوهرم انشا نوشته!» حمید شده بود مخاطب خاص من؛ نه تو گوشی که تو قلبم، زندگیم، آیندم و همه ی دارو ندارم. پیامک داده بود که جواب آزمایش را گرفته و همه چیز خوب پیش رفته است. به شوخی گفتم: «مطمئنی همه چیز حله؟ من معتاد نبودم که؟!» حمید گفت: «نه شکر خدا هر دو سالم هستیم.» چند دقیقه بعد پیام داد: «از هواپیما به برج مراقبت. توی قلب شما جا هست فرود بیایم؟ یا باز باید دورتون بگردیم؟» من هم جواب دادم : «فعلا یک بار دور ما بگرد تا ببینیم دستور بعدی چیه!» دلم نمی آمد خیلی اذیتش کنم. بلافاصله بعدش نوشتم: «قلب ما، مال شماست، فقط دست و پاهای خودتون رو بشورید، مثل اون روز روغنی نباشه.» سر همین چیز ها بود که به من میگفت خانم بهداشتی. چون دانشگاه علوم پزشکی درس میخواندم و به این چیز ها هم خیلی حساس بودم ولی حمید زیاد سخت نمی گرفت. اهل رعایت بود، ولی نه به اندازه خانم بهداشتی! بعد از گرفتن جواب آزمایش بنا گذاشتیم دو روز بعد عقد کنیم که این بار هم قسمت نشد. خانواده حمید رفته بودند سنبل آباد. اما کارشان طول کشیده بود. دومین قرار عقد هم به سرانجام نرسید. چون آزمایش ما یک ماه بیشتر اعتبار نداشت، حمید دلواپس و نگران و....
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه
۷.۲k
۱۹ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.