One shat jimin
One shat jimin
چند پارتی از جیمین
وقتی باهم میرید جنگل
(علامت ا/ت +) (علامت جیمین_)
با این حرفت اون مرد برگشت و پشت سرشو نگاه کرد که با قیافه ی متعجب هردوشون رو به رو شدی
_تهیونگ؟
ناشناس : جیمین خودتی؟
_هیونگ میدونی چقد دلم برات تنگ شده بووود؟
تهیونگ : لعنتی تو کجا بودی این چند ساااال؟
_خونت اینجاست؟
تهیونگ : آره اینجا تو این کلبه زندگی میکنم
_چرا اومدی تو جنگل ؟
تهیونگ : قایم شدم
_ چی ؟ از دست کی؟
تهیونگ زد زیر خنده و گفت
تهیونگ : شوخی کردم ، من عاشق جنگلم
جیمین میخواست جواب تهیونگو بده که با صدای زنگ تلفنش حرفش نصفه موند
_ من فکر میکردم اینجا آنتن نداره
اینو گفت و بعدش تلفنو وصل کرد
و شروع کرد به حرف زدن
_سلام پدر جان
چشم حتماً
الان؟
خیلی خوب سریع خودمون میرسونیم
خدافظ
+چیشد ؟ کی بود؟
_پدرت بود ، گفت همین الان باید بریم پیشش
+چی شده مگه؟
_نمیدونم فعلا باید بریم ، خیلی عجله داشت
تهیونگ : به این زودی میخوای بری؟
_مجبورم برم تهیونگ ، تو با ما نمیای؟
تهیونگ لبخندی زد و گفت
تهیونگ : نه ممنون ، تو راه حتما مراقب خودتون باشید آخه یه چندباری خِرسا منو خوردن (با خنده) فقط زود به زود بهم سر بزنید ، خانم ا/ت از شما هم معذرت میخوام باهاتون اینطوری صحبت کردم ، نمیشناختم شمارو
+خواهش میکنم ، شما هم ببخشید ما بی اجازه اومدیم خونتون
_خوب دیگه ما باید بریم
جیمین آدرس خونتون رو نوشت رو یه کاغذ و داد به تهیونگ تا هرموقع خواست بیاد خونتون و بعد از اونجا رفتید و به سمت شرکت پدرت حرکت کردید
______________________________________
۳ سال بعد :
تو و جیمین مشغول کار بودید که با صدای زنگ خونتون برگشتید رو به آیفون
+جیمین برو ببین کیه
_باشه اینو بگیر تا برم
کفگیر آشپزی رو از جیمین گرفتی و جیمین رفت سمت در
با تعجب نگاه میکردی که بفهمی کیه
_بله بفرمایید
........
_چیییییی؟؟
چند پارتی از جیمین
وقتی باهم میرید جنگل
(علامت ا/ت +) (علامت جیمین_)
با این حرفت اون مرد برگشت و پشت سرشو نگاه کرد که با قیافه ی متعجب هردوشون رو به رو شدی
_تهیونگ؟
ناشناس : جیمین خودتی؟
_هیونگ میدونی چقد دلم برات تنگ شده بووود؟
تهیونگ : لعنتی تو کجا بودی این چند ساااال؟
_خونت اینجاست؟
تهیونگ : آره اینجا تو این کلبه زندگی میکنم
_چرا اومدی تو جنگل ؟
تهیونگ : قایم شدم
_ چی ؟ از دست کی؟
تهیونگ زد زیر خنده و گفت
تهیونگ : شوخی کردم ، من عاشق جنگلم
جیمین میخواست جواب تهیونگو بده که با صدای زنگ تلفنش حرفش نصفه موند
_ من فکر میکردم اینجا آنتن نداره
اینو گفت و بعدش تلفنو وصل کرد
و شروع کرد به حرف زدن
_سلام پدر جان
چشم حتماً
الان؟
خیلی خوب سریع خودمون میرسونیم
خدافظ
+چیشد ؟ کی بود؟
_پدرت بود ، گفت همین الان باید بریم پیشش
+چی شده مگه؟
_نمیدونم فعلا باید بریم ، خیلی عجله داشت
تهیونگ : به این زودی میخوای بری؟
_مجبورم برم تهیونگ ، تو با ما نمیای؟
تهیونگ لبخندی زد و گفت
تهیونگ : نه ممنون ، تو راه حتما مراقب خودتون باشید آخه یه چندباری خِرسا منو خوردن (با خنده) فقط زود به زود بهم سر بزنید ، خانم ا/ت از شما هم معذرت میخوام باهاتون اینطوری صحبت کردم ، نمیشناختم شمارو
+خواهش میکنم ، شما هم ببخشید ما بی اجازه اومدیم خونتون
_خوب دیگه ما باید بریم
جیمین آدرس خونتون رو نوشت رو یه کاغذ و داد به تهیونگ تا هرموقع خواست بیاد خونتون و بعد از اونجا رفتید و به سمت شرکت پدرت حرکت کردید
______________________________________
۳ سال بعد :
تو و جیمین مشغول کار بودید که با صدای زنگ خونتون برگشتید رو به آیفون
+جیمین برو ببین کیه
_باشه اینو بگیر تا برم
کفگیر آشپزی رو از جیمین گرفتی و جیمین رفت سمت در
با تعجب نگاه میکردی که بفهمی کیه
_بله بفرمایید
........
_چیییییی؟؟
۵۷.۲k
۰۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.