دختر کیم
دختر کیم
پارت پنجم
_______
ویو سوجون
سعی کرد از خواب بلندش کنه هر چی صداش میزد و تکونش میداد انگار نه انگار که یکدفعه جیغ کشید و بلند شد گریه هاش شدت گرفته بود
سوجون نمیدونست چیکار کنه ...که ا.ت بغلش کرد
+هقق منو ببخش ج،جک ...نباید ولت میکردم ...کاش من میمردم ولی تو هنوز زنده بودی هققق جکک
سوجون دستش رو نوازش بارانه پشت ا.ت کشید
#هیشش آروم باش ا.ت ...دوستت دیگه رفته ، نمیگی الان که داره تو رو از بالا نگاه میکنه ناراحت میشه
+هقق جک به خاطر من مرد
#نه ا.ت ....اون بالاخره اون روز میمرد چون قسمتش این بود
بالاخره بعد از کلی حرف زدن ا.ت آروم شد ساعت نزدیک های شیش صبح بود که ا.ت خوابید
سوجون بلند شد و سمت آشپزخونه رفت یکم غذا درست کرد فردا پس فردا بود که باید میرفت شهر تا مواد غذایی بخره
بعد از درست کردن پنکیک و ریختن مربای توت فرنگی روش و بقیه غذا ها نگاهی به ساعت کرد ساعت هشت و نیم بود رفت بالا تو اتاق و ا.ت رو آروم صدا زد ا.ت بلند شد و سمت حمام رفت
#امروز که نمی توانم ولی فردا میرم برات لباس میخرم با یکم وسیله برای خونه خب ؟!
+ (ا.ت از تو حمام) باشه ...سوجونا یه لباس از خودت بده پس
#باشه
سمت کمدش رفت و یه تیشرت لش مشکی با یه شلوارک لی تا بالای زانو آبی در آورد و روی تخت گذاشت و بدون ه حرفی بیرون رفت ...چرا اون دختر داشت فرار میکرد؟! از دست کی فرار میکرد ؟! جک کیه ؟! چجوری تو آتیش سوزی مرده ؟! و کلی سوال های بی جواب
پرش زمانی به غروب
هر دوشون روی مبل نشسته بودن
#خب نمیخوای توضیح بدی ؟!
+چرا ...
#خب.؟!
+(تعریف کردن ماجرا تا جایی که خودتون قبل پرش زمانی خوندید )
+بعدش یه روز که همه هم تیمی هام به علاوه جک هم که تو عمارت بودیم یکدفعه فهمیدیم طبقه پایین عمارت آتیش گرفته ...اما ...دیر شده بود چون آتیش پرده ها رو گرفت و طبقه دوم هم اومد همه فرار کرده بودن منم داشتم میرفتم البته ولی گیر کردم بین آتیش که جک دوباره اومد داخل عمارت و و من رو نجات داد اما ...اما یه تیکه آهن از بالا افتاد رو ما ولی جک من رو هل داد و من از عمارت خارج شدم ...میخواستم دوباره برگردم اما دوستام و نامجون نزاشتن
#نامجون؟!
+آره همون پسر سرد و خشک اسمش نامجون بود ...بعد از چند روز که من تو خونه یونگی هیونگ زندگی میکردم یه دفعه ریختن تو خونه و یونگی رو کلی زدن البته یونگی باهاشون درگیر شد ولی باز هم یونگی رو زدن و منو بردن ...از اون روز به بعد دیگه خبری نداشتم از دوستام
#کجا بردنت؟! رئیسشون کی بود ؟!
+رئیسشون کی....
هنوز حرفش تمام نشده بود که گوشی سوجون زنگ خورد و
گفت یه کار مهمه و مجبوره برای چند ساعت بره شهر ...
تو خونه نشسته بود که یکدفعه ....
نظر یادت نره رفیق !
#bts#army#BTS#ARMy#BANGTAN#NAMJOON#fake
پارت پنجم
_______
ویو سوجون
سعی کرد از خواب بلندش کنه هر چی صداش میزد و تکونش میداد انگار نه انگار که یکدفعه جیغ کشید و بلند شد گریه هاش شدت گرفته بود
سوجون نمیدونست چیکار کنه ...که ا.ت بغلش کرد
+هقق منو ببخش ج،جک ...نباید ولت میکردم ...کاش من میمردم ولی تو هنوز زنده بودی هققق جکک
سوجون دستش رو نوازش بارانه پشت ا.ت کشید
#هیشش آروم باش ا.ت ...دوستت دیگه رفته ، نمیگی الان که داره تو رو از بالا نگاه میکنه ناراحت میشه
+هقق جک به خاطر من مرد
#نه ا.ت ....اون بالاخره اون روز میمرد چون قسمتش این بود
بالاخره بعد از کلی حرف زدن ا.ت آروم شد ساعت نزدیک های شیش صبح بود که ا.ت خوابید
سوجون بلند شد و سمت آشپزخونه رفت یکم غذا درست کرد فردا پس فردا بود که باید میرفت شهر تا مواد غذایی بخره
بعد از درست کردن پنکیک و ریختن مربای توت فرنگی روش و بقیه غذا ها نگاهی به ساعت کرد ساعت هشت و نیم بود رفت بالا تو اتاق و ا.ت رو آروم صدا زد ا.ت بلند شد و سمت حمام رفت
#امروز که نمی توانم ولی فردا میرم برات لباس میخرم با یکم وسیله برای خونه خب ؟!
+ (ا.ت از تو حمام) باشه ...سوجونا یه لباس از خودت بده پس
#باشه
سمت کمدش رفت و یه تیشرت لش مشکی با یه شلوارک لی تا بالای زانو آبی در آورد و روی تخت گذاشت و بدون ه حرفی بیرون رفت ...چرا اون دختر داشت فرار میکرد؟! از دست کی فرار میکرد ؟! جک کیه ؟! چجوری تو آتیش سوزی مرده ؟! و کلی سوال های بی جواب
پرش زمانی به غروب
هر دوشون روی مبل نشسته بودن
#خب نمیخوای توضیح بدی ؟!
+چرا ...
#خب.؟!
+(تعریف کردن ماجرا تا جایی که خودتون قبل پرش زمانی خوندید )
+بعدش یه روز که همه هم تیمی هام به علاوه جک هم که تو عمارت بودیم یکدفعه فهمیدیم طبقه پایین عمارت آتیش گرفته ...اما ...دیر شده بود چون آتیش پرده ها رو گرفت و طبقه دوم هم اومد همه فرار کرده بودن منم داشتم میرفتم البته ولی گیر کردم بین آتیش که جک دوباره اومد داخل عمارت و و من رو نجات داد اما ...اما یه تیکه آهن از بالا افتاد رو ما ولی جک من رو هل داد و من از عمارت خارج شدم ...میخواستم دوباره برگردم اما دوستام و نامجون نزاشتن
#نامجون؟!
+آره همون پسر سرد و خشک اسمش نامجون بود ...بعد از چند روز که من تو خونه یونگی هیونگ زندگی میکردم یه دفعه ریختن تو خونه و یونگی رو کلی زدن البته یونگی باهاشون درگیر شد ولی باز هم یونگی رو زدن و منو بردن ...از اون روز به بعد دیگه خبری نداشتم از دوستام
#کجا بردنت؟! رئیسشون کی بود ؟!
+رئیسشون کی....
هنوز حرفش تمام نشده بود که گوشی سوجون زنگ خورد و
گفت یه کار مهمه و مجبوره برای چند ساعت بره شهر ...
تو خونه نشسته بود که یکدفعه ....
نظر یادت نره رفیق !
#bts#army#BTS#ARMy#BANGTAN#NAMJOON#fake
۳.۹k
۱۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.