آنکه در زلف پریشانش دل ما جمع بود

آنکه در زلف پریشانش دل ما جمع بود
جمع ما را هم چو زلف خود پریشان کرد و رفت

رفتی و دل بردی و جان من از غم سوختی
باز گرد آخر، که چندین ظلم نتوان کرد و رفت

#هلالی_جغتایی
دیدگاه ها (۸)

#فرخی_یزدیهرجاسخن ازجلوه ی آن ماه پری بود کارِ من سودازده دی...

تنهاییمهمان دعای چشم زخمسنجاق شده به پیراهنم بودکهمادرمتاکی...

یک عمر پریشانی دل بسته به مویی‌استتنها سر مویی ز سر موی تو د...

ازغمآغوشاوهرشبهم آغوشتبم#رهی_معیری

بیـــــمار توام ، روی توام درمـانستجان داروی عاشـــقان رخ جا...

جان پرورم گهی که تو جانان من شویجاوید زنده مانم اگر جان من ش...

#شعر«گفته بودی که چرا محوِ تماشایِ منی»یا چرا در پیِ چشمانِ ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط