فیک چرا تو
#فیک: چرا تو؟
پارت چِهِلو سه☆
معلم: بله آقای هونگ درست میگن مثلا چند نفر رو زمین اوتوبوس بشینن چند نفر رو صندلی یه جورایی خودتونو جا بدین تو بغل همم جا داشتین بشینین
<بچه ها شروع میکنن به غُر زدن>
مدیر: ساااکت.... دیگه اتفاقیه که افتاده دست من یا شماهم نیست
<همه بچه ها میرن تو اوتوبوسا، یه عده رو زمین میشنن، یه عده پیش هم رو یه صندلی باهم میسازن، یه عده رو صندلی و.... خلاصه میشینن دیگه>
لِئو: یونا جات خوبه؟ اگه میخوای من وایمیستم تو بشینی
یونا: نه فعلا وایساده راحتم پام درد نگرفته هنوز حالا درد گرفت رو زمین میشینم
لِئو: خب چرا وایسادی راحت نیستی!
یونا: نه... راحتـ..
<لِئو میشونش تو بغلش>
(صندلی آخر بود هیشکی حواسش به این دوتا نبود)
یونا: چیــ... کار میکنی الان یکی میبینه
لِئو: هیسسس حرف نزن کسی نمیبینه راحت باش
<میرسن مدرسه>
معلم: خب گوشیاتونو از دفتر بردارین زنگ بزنین خانواده هاتون
یونا: خانم بابای من الان خوابه مطمئنم گوشیشم رو بی صداس
معلم:حالا تو زنگ بزن شاید جواب داد
<یونا زنگ میزنه و باباش جواب نمیده>
<لِئو میاد سمت گوش یوناومیخواد یه چی بهش بگه>
لِئو: یونا بیا خونه ما مامانتم اونجا عب نداره*آهسته*
یونا: میتونم بیام؟ اوندفعه.... اخه...*آهسته*
لِئو: اشکال نداره یه کاری میکنیم مامانت نفهمه هوم؟ تو به خانوم بگو بابام بم گفت خودم بیام بعدم برو تو کوچه منم میام اوکی؟*آهسته*
یونا: باشه*آهسته*
<میره پیش معلم>
یونا: خانم بابام گفت خودم برم
معلم: نصف شب؟
یونا: نگران نباشید بار اولم نیست من دیگه میرم
معلم: باشه برو مواظب خودت باش رسیدی بهم زنگ بزن یونا: باشه
لِئو: خانوم منم میرم معلم: عاها باشه برو
مرسیی که حمایت میکنین 💗🥺
پارت چِهِلو سه☆
معلم: بله آقای هونگ درست میگن مثلا چند نفر رو زمین اوتوبوس بشینن چند نفر رو صندلی یه جورایی خودتونو جا بدین تو بغل همم جا داشتین بشینین
<بچه ها شروع میکنن به غُر زدن>
مدیر: ساااکت.... دیگه اتفاقیه که افتاده دست من یا شماهم نیست
<همه بچه ها میرن تو اوتوبوسا، یه عده رو زمین میشنن، یه عده پیش هم رو یه صندلی باهم میسازن، یه عده رو صندلی و.... خلاصه میشینن دیگه>
لِئو: یونا جات خوبه؟ اگه میخوای من وایمیستم تو بشینی
یونا: نه فعلا وایساده راحتم پام درد نگرفته هنوز حالا درد گرفت رو زمین میشینم
لِئو: خب چرا وایسادی راحت نیستی!
یونا: نه... راحتـ..
<لِئو میشونش تو بغلش>
(صندلی آخر بود هیشکی حواسش به این دوتا نبود)
یونا: چیــ... کار میکنی الان یکی میبینه
لِئو: هیسسس حرف نزن کسی نمیبینه راحت باش
<میرسن مدرسه>
معلم: خب گوشیاتونو از دفتر بردارین زنگ بزنین خانواده هاتون
یونا: خانم بابای من الان خوابه مطمئنم گوشیشم رو بی صداس
معلم:حالا تو زنگ بزن شاید جواب داد
<یونا زنگ میزنه و باباش جواب نمیده>
<لِئو میاد سمت گوش یوناومیخواد یه چی بهش بگه>
لِئو: یونا بیا خونه ما مامانتم اونجا عب نداره*آهسته*
یونا: میتونم بیام؟ اوندفعه.... اخه...*آهسته*
لِئو: اشکال نداره یه کاری میکنیم مامانت نفهمه هوم؟ تو به خانوم بگو بابام بم گفت خودم بیام بعدم برو تو کوچه منم میام اوکی؟*آهسته*
یونا: باشه*آهسته*
<میره پیش معلم>
یونا: خانم بابام گفت خودم برم
معلم: نصف شب؟
یونا: نگران نباشید بار اولم نیست من دیگه میرم
معلم: باشه برو مواظب خودت باش رسیدی بهم زنگ بزن یونا: باشه
لِئو: خانوم منم میرم معلم: عاها باشه برو
مرسیی که حمایت میکنین 💗🥺
- ۴.۹k
- ۲۶ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط