ادامه (تو همین پارت تموم میکنم)
ادامه (تو همین پارت تموم میکنم)
جیهوپ دستم رو گرفت_ولش کن بچست از روی بچگی حرف زده .یه ههوفی از عصبانیت سر دادم حق رو به هوپی دادم شاید راست میگفت.ظرف هارو جمع کردم اومدم بشورم که با صدای جینهو وایسادم یلحضه فکر کردم که منو صدا زد اما با هوپی بود یجورایی به رابطشون به صمیمیتشون حسودیم میشد .*اپا بیا بریم گیم بزنیم_باشه پسر بریم*یس تو پایه ترین پدری هستی که داشتم ایکاش مامانم اینجوری میبود .و بعد دستشو جلو دهنش گزاشت برگشتم نگاش کنم که دیدم جیهوپ با چهره عصبانی بهش گفت_جینهو مامانت داره خودشو اذیت میکنه برای تو که تو راحتی باشی و توهم قرار نیست هرچی دلت خواست بهش بگی فهمیدی.*بله بابا ببخشید.خب بریم بازی کنیم_باشه .و بدون توجه کردن به من رفتن برای بازی کردن منم شروع کردم بهش شستن ظرف ها دیگه آخراش بودم ولی بخاطر کف روس دستکش ظرف از دستم سر خورد و افتاد و شکست منم نشستم برش دارم که با صدای جیهوپ که از ته سالن داد میزد دست نزنی ها دستتو میبری عقب کشیدم چند دقیقه ای نگذشته بود که جیهوپ با دو به همراه جارو و خاکانداز وارد اشپز شد و شروع کرد قر قر کردن _چرا حواست نبود .پس چکار میکنی اینجا.من بدونم حواست کجاست خوب میشه .جدیدا دست پا چلفتی شدی که .آخه...که حرفشو با دادم قطع کردم +بسه دیگه اینهمه هیچزی نگفتم بدتر میکنید اون از پسرت این از تو یعنی دیواری کوتاه تر از من پیدا نکردین هر قری هر زهرماری رو سر من خالی میکنید این چه وضعشه دیگه خستم شد بابا اصلا از فردا میرم خونه بابا تا شما راحت باشین مثل اینکه براتون عذاب آورم ن الانم لازم نکرده کمک کنی گمشو از اشپز خونه بیرون خودم جمع میکنم میرم چمدونمو جمع میکنم گم میشم از خونتون بیرون اگر هم جینهو از من بدش میاد براش یه مامان دیگه بگیر تا مایه عذابش خجالتش نباشم(داد و گریه) جارو و خاک اندازه از دست جیهوپی که مات و مبهوت نگاه میکرد گرفتم و پرتش کردم اون ور و نشستم رو زمین
جیهوپ دستم رو گرفت_ولش کن بچست از روی بچگی حرف زده .یه ههوفی از عصبانیت سر دادم حق رو به هوپی دادم شاید راست میگفت.ظرف هارو جمع کردم اومدم بشورم که با صدای جینهو وایسادم یلحضه فکر کردم که منو صدا زد اما با هوپی بود یجورایی به رابطشون به صمیمیتشون حسودیم میشد .*اپا بیا بریم گیم بزنیم_باشه پسر بریم*یس تو پایه ترین پدری هستی که داشتم ایکاش مامانم اینجوری میبود .و بعد دستشو جلو دهنش گزاشت برگشتم نگاش کنم که دیدم جیهوپ با چهره عصبانی بهش گفت_جینهو مامانت داره خودشو اذیت میکنه برای تو که تو راحتی باشی و توهم قرار نیست هرچی دلت خواست بهش بگی فهمیدی.*بله بابا ببخشید.خب بریم بازی کنیم_باشه .و بدون توجه کردن به من رفتن برای بازی کردن منم شروع کردم بهش شستن ظرف ها دیگه آخراش بودم ولی بخاطر کف روس دستکش ظرف از دستم سر خورد و افتاد و شکست منم نشستم برش دارم که با صدای جیهوپ که از ته سالن داد میزد دست نزنی ها دستتو میبری عقب کشیدم چند دقیقه ای نگذشته بود که جیهوپ با دو به همراه جارو و خاکانداز وارد اشپز شد و شروع کرد قر قر کردن _چرا حواست نبود .پس چکار میکنی اینجا.من بدونم حواست کجاست خوب میشه .جدیدا دست پا چلفتی شدی که .آخه...که حرفشو با دادم قطع کردم +بسه دیگه اینهمه هیچزی نگفتم بدتر میکنید اون از پسرت این از تو یعنی دیواری کوتاه تر از من پیدا نکردین هر قری هر زهرماری رو سر من خالی میکنید این چه وضعشه دیگه خستم شد بابا اصلا از فردا میرم خونه بابا تا شما راحت باشین مثل اینکه براتون عذاب آورم ن الانم لازم نکرده کمک کنی گمشو از اشپز خونه بیرون خودم جمع میکنم میرم چمدونمو جمع میکنم گم میشم از خونتون بیرون اگر هم جینهو از من بدش میاد براش یه مامان دیگه بگیر تا مایه عذابش خجالتش نباشم(داد و گریه) جارو و خاک اندازه از دست جیهوپی که مات و مبهوت نگاه میکرد گرفتم و پرتش کردم اون ور و نشستم رو زمین
۲.۳k
۲۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.