فصل ۲
پارت ۱۵
ویو یونگی
یونگی:ا.ت من...
ا.ت:آقای مین من با گذشتم خدافظی کردم..من یکبار مردم و دوباره زنده شدم..همه چیز برای من تموم شده.. در واقع چیزی برای از دست دادن ندارم....دیگه هیچ چیز نمیتونه به من صدمه بزنه..(خنده،بغض)
یونگی:دخترم من...
ا.ت:من دختر شما نیستم آقا،من بابا ندارم(در حال پاک کردن اشک)
یونگی:ا.ت منو ببخش (گریه)
ا.ت:آقای مین همه چیز تموم شده...بهتره بریم..
داشت میرفت که از پشت محکم بغلش کردم..اولین بار بود که بغلش کرده بودم..اصلا دوست نداشتم ولش کنم..
یونگی:دخترم منو ببخش خواهش میکنم(گریه)
ا.ت:آقای مین
یونگی:بسه من باباتم تو باید منو بابا صدا کنی(کمی بلند همراه با بغض)
ا.ت:آقای..
یونگی:ا.ت خواهش میکنم بهم بگو بابا.
ا.ت:به یه شرط
یونگی:چه شرطی؟
ا.ت:اینکه ولم کنی
یونگی:باشه..حالا بگو بابا
ا.ت:بـ...با..بابا (بغض)
یونگی:جان بابا...بابا فدات شه(اشک)
حلقه دور کمرشو محکم تر کردم..
ا.ت:باباااا ولم ک بهت گفتم تو هم ولم کن...(گریه)
یونگی:باشه
ولش کردم اشکاشو پاک کردو خواست بره که گفتم:
..................................................................................................
فقط ازتون یه سوال دارم پایان غمگین باشه یا شاد
فعلا به پایان نرسیدیم اما باید بپرسم که باب دل شما باشه..
دوستون دارم نباتام
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.