پارت چهارم
پارت چهارم
+برای التماس کردن دیره!
اون روباه لعنتی دستشو انداخت دور کمرم و سعی کرد منو ببره
جیغ میزدم و تقلا می کردم ولی هیچ فایده ای نداشت
حتی جین صدامو نمیشنید خب مشخصه چون اون سرش با روباهای اونطرف گرم بود
لعنت به من که حتی نمی تونم از بچم محافظت کنم
یه دفعه صدای آروم و خش دار سوک جا اومد
+بهت گفتم نمیذارم زندگی داداشمو خراب کنی....
اون روباه توجهی نکرد همین جوری منو کشید و برد
یه دفعه از روم کنار رفت!
آره اون سوک جا بود که به سرعت برق خودشو انداخت روی اون روباهو همین جوری گازش می گرفت
نمی دونم چطور اما انگار قدرتمند تر شده بود
با گاز ها و ضربه هایی که میزد اون روباه دیگه زخمی شده بود و جون بلند شدنو نداشت
هین طور زیر کتک های سوک جا به التماس افتاده بود و از دهنش خون می ریخت
×ت...توروخدا بذار برم....دیگه از این کارا نمی کنم....قول میدم!
+یه بار دیگه فقط یه بار دیگه ببینم اومدی خونه ی داداشم و هر غلطی که یه روباهِ آشغال مثل تو میکنه یه جوری می کشمت انگار هیچ وقت مادرت بدنیا نیاورده بودت
×ب.....باشه!
سوک جا چنگ محکم بخ بدنش زد و پرتش کرد اونور
که سریع از خونه رفت بیرون
جین ویو
بیشتر روباهارو بدجوری زده بودم یا گازشون گرفته بودم اما اونا تعدادشون زیاد بود و یه سریا هم مثه یه چسب یک دو سه ولم نمی کردن!
همین طوری که درگیر بودم صدایی مثه روباه اومد که همه جمع شدن و رفتن
تعجب کردم یعنی رهبرشون بود؟؟؟
بعد از اینکه رفتن داخل اتاق رفتم
ا/ت با ترس نشسته بود روی تخت و دستش روی شکمش بود
سوک جا هم با بدن زخمی و خونی افتاده بود روی زمین
-ا/ت؟؟ حالت خوبه؟
رفتم پیشش و بغلش کردم
-سالمی؟ جاییت زخم نشده؟
+من سالمم...به لطف خواهرت
-یه روباه اینجا اومده بود درسته؟
+آره می خواست من و بچمونو ببره بخوره ولی سوک جا نجاتمون داد! جین یه کاری کن من نمی تونم رفیقمو تو این وضعیت ببینم!
-ب...باشه الان پانسامانش می کنم
برای سوک جا جا انداختم و زخماشو ضد عفونی و پانسمان کردم
پارگی های بدنش رو هم بخیه زدم
+خوشحالم که دارمت جین(:
-منم همین طور عزیزم
+یه سوال....آ..عاییییییی
-ا/ت؟؟ چیشده عزیزم؟؟
+آخ شکمم درد میکنه...فک کنم وقتشه عایییییی درد دارههههه
رسیدیم به جای حساس🦦
+برای التماس کردن دیره!
اون روباه لعنتی دستشو انداخت دور کمرم و سعی کرد منو ببره
جیغ میزدم و تقلا می کردم ولی هیچ فایده ای نداشت
حتی جین صدامو نمیشنید خب مشخصه چون اون سرش با روباهای اونطرف گرم بود
لعنت به من که حتی نمی تونم از بچم محافظت کنم
یه دفعه صدای آروم و خش دار سوک جا اومد
+بهت گفتم نمیذارم زندگی داداشمو خراب کنی....
اون روباه توجهی نکرد همین جوری منو کشید و برد
یه دفعه از روم کنار رفت!
آره اون سوک جا بود که به سرعت برق خودشو انداخت روی اون روباهو همین جوری گازش می گرفت
نمی دونم چطور اما انگار قدرتمند تر شده بود
با گاز ها و ضربه هایی که میزد اون روباه دیگه زخمی شده بود و جون بلند شدنو نداشت
هین طور زیر کتک های سوک جا به التماس افتاده بود و از دهنش خون می ریخت
×ت...توروخدا بذار برم....دیگه از این کارا نمی کنم....قول میدم!
+یه بار دیگه فقط یه بار دیگه ببینم اومدی خونه ی داداشم و هر غلطی که یه روباهِ آشغال مثل تو میکنه یه جوری می کشمت انگار هیچ وقت مادرت بدنیا نیاورده بودت
×ب.....باشه!
سوک جا چنگ محکم بخ بدنش زد و پرتش کرد اونور
که سریع از خونه رفت بیرون
جین ویو
بیشتر روباهارو بدجوری زده بودم یا گازشون گرفته بودم اما اونا تعدادشون زیاد بود و یه سریا هم مثه یه چسب یک دو سه ولم نمی کردن!
همین طوری که درگیر بودم صدایی مثه روباه اومد که همه جمع شدن و رفتن
تعجب کردم یعنی رهبرشون بود؟؟؟
بعد از اینکه رفتن داخل اتاق رفتم
ا/ت با ترس نشسته بود روی تخت و دستش روی شکمش بود
سوک جا هم با بدن زخمی و خونی افتاده بود روی زمین
-ا/ت؟؟ حالت خوبه؟
رفتم پیشش و بغلش کردم
-سالمی؟ جاییت زخم نشده؟
+من سالمم...به لطف خواهرت
-یه روباه اینجا اومده بود درسته؟
+آره می خواست من و بچمونو ببره بخوره ولی سوک جا نجاتمون داد! جین یه کاری کن من نمی تونم رفیقمو تو این وضعیت ببینم!
-ب...باشه الان پانسامانش می کنم
برای سوک جا جا انداختم و زخماشو ضد عفونی و پانسمان کردم
پارگی های بدنش رو هم بخیه زدم
+خوشحالم که دارمت جین(:
-منم همین طور عزیزم
+یه سوال....آ..عاییییییی
-ا/ت؟؟ چیشده عزیزم؟؟
+آخ شکمم درد میکنه...فک کنم وقتشه عایییییی درد دارههههه
رسیدیم به جای حساس🦦
۲۵.۵k
۳۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.