جدایی باور نکردنی
جدایی باور نکردنی
#پارت۲۰
ا/ت:رفته بودم بیرون تا کمی قدم بزنم
تهیونگ: چرا به من نگفتی ؟
ا/ت:تو عصبانی بودی ترسیدم واسه همین
تهیونگ: که اینطور !...ا/ت !(برمیگرده سمت ا/ت)
ا/ت:بله ؟
تهیونگ: حالت خوبه ؟
ا/ت:عاااا ...خب خوبم
تهیونگ: ببخشید اون موقع خسته بودم واسه همین اینطوری شد
ا/ت:اشکالی نداره
تهیونگ: باشه پس برو لباسات رو عوض کن بیا بخوابیم
"ویو تهیونگ "
ا/ت همش بهم گیر داده بود میگفت که میخواد یه چیزی بهم بگه ...عصبانیم کرد واسه همین از موهاش گرفتم پرتش کردم اونور که زود از جاش پاشد و رفت بیرون ....
چند دقیقه از اون اتفاق گذشت که تازه فهمیدم چی کار کردم .زود رفتم پایین ولی نبود همه جارو گشتم خبری ازش نبود
تهیونگ:حتما رفته بیرون
رفتم اتاق که ساعت ۱۱:۳۰ شب ا/ت پیداش شد
"ویو صبح "
از خواب بیدار شدم ا/ت هنوز خواب بود ،یواش پتو رو بیشتر کشیدم روش رفتم حموم
"ویو ا/ت "
با صدای شلپ و شلوپ از خواب پاشدم یکی داشت حموم میکرد
ا/ت:لاقل میری حموم کم سرو صدا کن
رفتم پایین آجوما داشت سفره ی صبحونه رو آماده میکرد ،رفتم سمتش
آجوما:صبح بخیر خانوم(به نشانه ی احترام کمر خم کرد)
ا/ت:صبح بخیر ...آجوما ؟
آجوما: بله ؟
ا/ت:یادت باشه به تهیونگ نگی ها؟
که بعد از تموم شدن حرفم صدای تهیونگ بلند شد
تهیونگ: چیو نباید به من.....
ادامه دارد
#پارت۲۰
ا/ت:رفته بودم بیرون تا کمی قدم بزنم
تهیونگ: چرا به من نگفتی ؟
ا/ت:تو عصبانی بودی ترسیدم واسه همین
تهیونگ: که اینطور !...ا/ت !(برمیگرده سمت ا/ت)
ا/ت:بله ؟
تهیونگ: حالت خوبه ؟
ا/ت:عاااا ...خب خوبم
تهیونگ: ببخشید اون موقع خسته بودم واسه همین اینطوری شد
ا/ت:اشکالی نداره
تهیونگ: باشه پس برو لباسات رو عوض کن بیا بخوابیم
"ویو تهیونگ "
ا/ت همش بهم گیر داده بود میگفت که میخواد یه چیزی بهم بگه ...عصبانیم کرد واسه همین از موهاش گرفتم پرتش کردم اونور که زود از جاش پاشد و رفت بیرون ....
چند دقیقه از اون اتفاق گذشت که تازه فهمیدم چی کار کردم .زود رفتم پایین ولی نبود همه جارو گشتم خبری ازش نبود
تهیونگ:حتما رفته بیرون
رفتم اتاق که ساعت ۱۱:۳۰ شب ا/ت پیداش شد
"ویو صبح "
از خواب بیدار شدم ا/ت هنوز خواب بود ،یواش پتو رو بیشتر کشیدم روش رفتم حموم
"ویو ا/ت "
با صدای شلپ و شلوپ از خواب پاشدم یکی داشت حموم میکرد
ا/ت:لاقل میری حموم کم سرو صدا کن
رفتم پایین آجوما داشت سفره ی صبحونه رو آماده میکرد ،رفتم سمتش
آجوما:صبح بخیر خانوم(به نشانه ی احترام کمر خم کرد)
ا/ت:صبح بخیر ...آجوما ؟
آجوما: بله ؟
ا/ت:یادت باشه به تهیونگ نگی ها؟
که بعد از تموم شدن حرفم صدای تهیونگ بلند شد
تهیونگ: چیو نباید به من.....
ادامه دارد
۱۵.۴k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.