ات سرش را محکم تکان میدهد نه من جلوی شماها نمیخونم

ات سرش را محکم تکان می‌دهد. "نه! من جلوی شماها نمی‌خونم!"
تههیونگ: (با ابروهای بالا رفته) "چرا؟ نکنه خودتم می‌دونی که چیزی برای ثابت کردن نداری؟"
جیمین: (با لبخند تمسخرآمیز) "دقیقاً! اگه واقعاً یه استعداد پنهان داری، چرا نمی‌خوای نشون بدی؟"
ات: (با عصبانیت بلند می‌شود) "چون مجبور نیستم! لازم نیست جلوی شما دو نفر چیزی رو ثابت کنم."
کوک: "تمومش کنید..."
اما ات دیگر تحمل ندارد. از آن لحظه‌ای که وارد این ماشین شده، جیمین و تههیونگ مدام او را زیر سوال برده‌اند. چرا باید خودش را به آنها ثابت کند؟
ات: (با جدیت) "من میرم با نامجون حرف بزنم."
ات می‌خواست برود و با نامجون حرف بزند که ناگهان بوی خوشی در فضا پیچید. کمی مکث کرد و به اطراف نگاه انداخت تا منبع بو را پیدا کند. وقتی به سمت آشپزخانه رفت، جین را دید که با دقت مشغول آشپزی بود.
او با پیشبند ایستاده بود، در حالی که چیزی را در ماهیتابه هم می‌زد و قابلمه‌ای روی گاز آرام قل‌قل می‌کرد. چهره‌اش آرام و متمرکز بود، زیر لب چیزی زمزمه می‌کرد و کاملاً در کارش غرق شده بود.
ات لحظه‌ای ایستاد، بعد بی‌اختیار نزدیک‌تر شد. "وای... بوی فوق‌العاده‌ای داره!"
جین: (سرش را بلند می‌کند و لبخند می‌زند) "اوه، تو اینجایی! گرسنه‌ای؟ هنوز آماده نیست، ولی اگه صبر کنی، یه غذای عالی تحویلت می‌دم."
ات نگاهی به مواد روی میز انداخت و کمی مردد گفت: "میتونم کمکت کنم؟"
جین: (با کنجکاوی نگاهش می‌کند) "تو آشپزی بلدی؟"
ات: (با خجالت شانه بالا می‌اندازد) "در حد چیزای ساده... ولی دلم می‌خواد کمک کنم."
جین: (با خنده و اشاره به دستکش‌ها) "خب، پس دستکش بردار و بیا کنارم. ببینم چقدر استعداد داری!"
ات لبخندی زد، دستکش را برداشت و کنار جین ایستاد. شاید این بهترین راه بود تا کمی از اتفاقات قبل فاصله بگیرد.
دیدگاه ها (۰)

ات و جین آخرین ظرف‌ها را روی میز گذاشتند و نشستند. اعضا با ا...

هوبی: "آره، منم! ولی شاید..."جین: "اوه نه، فرار نکنید! حداقل...

در همین لحظه، در باز می‌شود و جیمین و تههیونگ وارد اتاق می‌ش...

ات نفسش را حبس می‌کند و آرام شروع به خواندن می‌کند. در ابتدا...

پارت ۱۵۹

پارت ۱۶۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط