هوبی آره منم ولی شاید

هوبی: "آره، منم! ولی شاید..."

جین: "اوه نه، فرار نکنید! حداقل یکی باید بمونه و کمک کنه."

نامجون: "من می‌مونم."

جین: "خوبه. و ات؟"

ات: "البته، منم کمک می‌کنم."

جین: "عالیه! بقیه هم بهتره دفعه‌ی بعد آماده‌ی کمک باشن."
جیمین و تههیونگ همچنان سکوت کرده بودند و هیچ واکنشی نشان نمی‌دادند. وقتی بقیه صحبت می‌کردند، فقط به غذاهایشان نگاه می‌کردند و بدون اینکه چیزی بگویند، ادامه می‌دادند. در آن لحظه، به نظر می‌رسید که هیچ چیزی نمی‌توانست توجه آنها را جلب کند.

ات در حالی که احساس می‌کرد نگاه‌هایشان روی اوست، کمی ناخودآگاه از آنها فاصله گرفت. نگران بود که هنوز از حادثه‌ی آن روز ناراحت باشند. تصمیم می‌گیرد فعلاً سکوت کند و تمرکز بیشتری روی غذا و فضای اطرافش بگذارد.

بعد از مدتی، وقتی همه مشغول صحبت و خوردن بودند، جین با یک لبخند به ات نگاه می‌کند و اشاره‌ای به بشقاب‌ها می‌کند. "خوب بود، نه؟"

ات که از سکوت سنگین دو نفر متوجه شد، برای لحظه‌ای به جیمین و تههیونگ نگاه کرد، ولی آنها همچنان در سکوت به غذا خوردن ادامه دادند.
ات حس می‌کرد که جو بین او و جیمین و تههیونگ کاملاً متفاوت از بقیه اعضای گروه است. سکوت سنگینی که بینشان بود، از آن نوع سکوت‌هایی بود که نشان می‌داد دلخوری‌ای در کار است. وقتی جیمین و تههیونگ به او نگاه می‌کردند، احساس می‌کرد که چیزی در نگاه‌هایشان بود که نمی‌توانست آن را نادیده بگیرد. انگار چیزی بینشان فاصله انداخته بود.

ات سرش را پایین می‌اندازد و کمی از میز فاصله می‌گیرد. همانطور که می‌خواست به سمت در برود، جیمین با لحن سردی به او می‌گوید:
"کجا میری؟"

ات سعی می‌کند که آرام باشد و نگاهش را از جیمین برمی‌دارد. "فقط می‌خواستم برم با نامجون صحبت کنم."

تههیونگ: (با بی‌تفاوتی نگاهش را از ات برمی‌دارد و نگاهی به جیمین می‌اندازد) "بهتره همون‌جا بمونی."

این جمله تههیونگ باعث می‌شود ات کمی خشکش بزند. بی‌احترامی که در لحنشان بود، دلش را می‌شکند. او هیچ‌وقت نمی‌خواست که با این دو نفر درگیر شود.
دیدگاه ها (۱)

ات: (با کمی تردید) "اگه مشکلی دارین، می‌تونیم حرف بزنیم."جیم...

منیجر: (با تردید نگاه می‌کند و سپس به اعضای گروه می‌نگرد) "ش...

ات و جین آخرین ظرف‌ها را روی میز گذاشتند و نشستند. اعضا با ا...

ات سرش را محکم تکان می‌دهد. "نه! من جلوی شماها نمی‌خونم!"تهه...

ماسه ها قهوه ای رنگ به دخترک احساسی فراتر از ارامش میبخشیدند...

چپتر ۸ _ سایه های تارهوا سردتر از همیشه بود. باربارا با گلدا...

فیک جدید

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط