پرستار
پرستار
رفتم توی اتاقی که خدمتکار ها بهم گفتن...
دختر کوچولو:سلام خاله
ات:سلام عزیزم خوبی
دختر کوچولو:آره...تو پرستار جدیدی
ات:آره عزیز دلم
دختر کوچولو:نمیخواااامممم
عروسکو پرت کرد سمتم که گرفتمش و گذاشتمش زمین
ات:عزیزم...تو فکر کن من دوستتم یه دختر ۴ساله مثل خودت...اصلا به اینکه من چند سالمه فکر نکن من باهات مثل دوستت بازی میکنم باهات خوراکی میخورم کلی کارای دیگه تا تو احساس راحتی بکنی باهام
دختر کوچولو:مشکل من این نیست
ات:چیه
دختر کوچولو:همه پرستارا میخواستن با بابام ازدواج کنن و جای مامانمو بگیرن من خوشم نمیاد از این کار
ات:اخی عزیزم...ولی من قول میدم همچین قصدی نداشته باشم
دختر کوچولو:از کجا بدونم راست میگی
ات:خب ... چون من هنوز باباتو نمیشناسم و از اون دخترایی نیستم که بخوام جای یکی دیگه رو توی قلب یه آدم بگیرم
دختر کوچولو:واقعنیییییی
ات:واقعنی حالا اسمتو بگم میگی
دختر کوچولو:سونگ...
ات:خوشبختم سونگ منم اتم
دستمو بروم جلوش...دستای چولولوشو توی دستم گرفتم...
اون روز من و سونگ کلی باهم بازی کردیم و خندیدیم منم شب خسته و کوفته رفتم خونه و روی تختم پهن شدم...
ویو جیمین
رفتم مثل همیشه قبل از خواب به سونگ سر بزنم
جیمین:عشق باباییی
سونگ:بابایییییی
جیمین:خوبی دخترم
سونگ:آره بابایی امروز عالیییمممم
جیمین:و چی باعث این حال خوبت شده؟
سونگ:اون خانمه...خیلی مهربون و باحال بود باهم کلی خوراکی خوردیم بازی کردیم خندیدیم داستان خوندیم عروسک بازی و آب بازی کردیم
جیمین:اوووو خوشبحالتووون
سونگ:بابایی میشه خاله ات همیشه بیاد
جیمین:چرا نشه معلومه که میشه
سونگ:مرسییییی
جیمین:خب دیگه بچه بگیر بخواب
بوسش کردم و از اتاق اومدم بیرون...ساعت ۱۱ بود...خوابه یعنی...فکر نکنم حالا زنگ میزنم...
زنگ زدم بهش با دومین بوق برداشت و صدای خواب آلودش توی گوشیپیچید..
ات:بله بفرمایید
جیمین:سلام خانوم ات منم آقای پارک
یهو صداش جدی شد خندم گرفت
ات:بله بله بفرمایید
جیمین:میخواستم بگم سونگ از شما خیلی خوشش اومده از فردا میتونید بیاید سر کار
ات:اوم بله بله چشم
جیمین:پس خدانگهدار
ات:خداحافظ
ویو ات
هورااااا کار پیدا کردممم دیشتا تا تااااا
همینه هو هو هوووووو
وایسا ببینم....مرتیکه ساعت ۱۱ شب زنگ زده بهم من خوابمممممم حالا اشکال نداره بگیرم بخوام فردا بیشتر خوابم نیاد...
خب دیگه اینم ۳ تا پارت...
شرط پارت های بعدی
۱۰ لایک
۱۰ کامنت
ناموسا کمه دیگه عهههه
رفتم توی اتاقی که خدمتکار ها بهم گفتن...
دختر کوچولو:سلام خاله
ات:سلام عزیزم خوبی
دختر کوچولو:آره...تو پرستار جدیدی
ات:آره عزیز دلم
دختر کوچولو:نمیخواااامممم
عروسکو پرت کرد سمتم که گرفتمش و گذاشتمش زمین
ات:عزیزم...تو فکر کن من دوستتم یه دختر ۴ساله مثل خودت...اصلا به اینکه من چند سالمه فکر نکن من باهات مثل دوستت بازی میکنم باهات خوراکی میخورم کلی کارای دیگه تا تو احساس راحتی بکنی باهام
دختر کوچولو:مشکل من این نیست
ات:چیه
دختر کوچولو:همه پرستارا میخواستن با بابام ازدواج کنن و جای مامانمو بگیرن من خوشم نمیاد از این کار
ات:اخی عزیزم...ولی من قول میدم همچین قصدی نداشته باشم
دختر کوچولو:از کجا بدونم راست میگی
ات:خب ... چون من هنوز باباتو نمیشناسم و از اون دخترایی نیستم که بخوام جای یکی دیگه رو توی قلب یه آدم بگیرم
دختر کوچولو:واقعنیییییی
ات:واقعنی حالا اسمتو بگم میگی
دختر کوچولو:سونگ...
ات:خوشبختم سونگ منم اتم
دستمو بروم جلوش...دستای چولولوشو توی دستم گرفتم...
اون روز من و سونگ کلی باهم بازی کردیم و خندیدیم منم شب خسته و کوفته رفتم خونه و روی تختم پهن شدم...
ویو جیمین
رفتم مثل همیشه قبل از خواب به سونگ سر بزنم
جیمین:عشق باباییی
سونگ:بابایییییی
جیمین:خوبی دخترم
سونگ:آره بابایی امروز عالیییمممم
جیمین:و چی باعث این حال خوبت شده؟
سونگ:اون خانمه...خیلی مهربون و باحال بود باهم کلی خوراکی خوردیم بازی کردیم خندیدیم داستان خوندیم عروسک بازی و آب بازی کردیم
جیمین:اوووو خوشبحالتووون
سونگ:بابایی میشه خاله ات همیشه بیاد
جیمین:چرا نشه معلومه که میشه
سونگ:مرسییییی
جیمین:خب دیگه بچه بگیر بخواب
بوسش کردم و از اتاق اومدم بیرون...ساعت ۱۱ بود...خوابه یعنی...فکر نکنم حالا زنگ میزنم...
زنگ زدم بهش با دومین بوق برداشت و صدای خواب آلودش توی گوشیپیچید..
ات:بله بفرمایید
جیمین:سلام خانوم ات منم آقای پارک
یهو صداش جدی شد خندم گرفت
ات:بله بله بفرمایید
جیمین:میخواستم بگم سونگ از شما خیلی خوشش اومده از فردا میتونید بیاید سر کار
ات:اوم بله بله چشم
جیمین:پس خدانگهدار
ات:خداحافظ
ویو ات
هورااااا کار پیدا کردممم دیشتا تا تااااا
همینه هو هو هوووووو
وایسا ببینم....مرتیکه ساعت ۱۱ شب زنگ زده بهم من خوابمممممم حالا اشکال نداره بگیرم بخوام فردا بیشتر خوابم نیاد...
خب دیگه اینم ۳ تا پارت...
شرط پارت های بعدی
۱۰ لایک
۱۰ کامنت
ناموسا کمه دیگه عهههه
۲.۳k
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.