ساعت 19:30 دقیقه شب کافه یه نروژ :
ساعت 19:30 دقیقه شب کافه یه نروژ :
راشل دستی رو روی لبه های لیوان قهوه کشید گفت :بنظرت اوشن انقدر بدبخت شده که به کمکم نیاز داره؟
جیون :درسته اوشن انقدر بدبخت شده که به بهترین مامورش نیاز داره!
راشل:فردا میریم کره جنوبی اماده باش من خونه کار دارم
جیون :اما قهوه تو نخورد هعی از/ت(داد)
راشل ویو:(دوستان راشل همون ا/ته به مقدسات😔🤝)
کافه رو ترک کردم و پیاده به سمت خونه ام رفتم نروژ سرد بود، برف میبارید اما سنگین نبود به این فکر کردم که چرا اون مافیا منو یاده اون مینداخت؟ اصلا چرا کره جنوبی؟
فکر کنم وقته مرگم شده و باید به وطنم برگردم خنده ای کردم و چون هوا سرد بود یه تاکسی گرفتم. ....
کره جنوبی :
تهیونگ خیلی ریلکس روبه صندلیش تکیه داده بود و قرارداد که جلوش بود نگاهی مینداخت اینجا فقط جونگ کوک بود که داشت بال بال میزد
کوک:فهمیدی؟
تهیونگ :فقط فهمیدم این م. و. ا. د نباید به دست مردم عادی بیوفته فهمیدی؟
کوک:تهیونگ همونطور که خواستی اینا فقط به دست دولت روسی میرسه
تهیونگ:بهتره بهشون هشدار بدی نمیخوام ذره ای از پوله معامله کم بشه
کوک:باشه
بعد از رفتن کوک یه راست جیمین وارد اتاق شد
جیمین :یه اتفاقی افتاده تهیونگ
تهیونگ: چیشده؟
جیمین:اوشن دست بکار شده
تهیونگ:ما اینو میدونستیم
جیمین:اوشن برایه ما یه خطره
تهیونگ:چطور فکر کردی اون از ما بهتره؟ خیل دوست دارم بدونم میخواد چیکار کنه!
#فیک
راشل دستی رو روی لبه های لیوان قهوه کشید گفت :بنظرت اوشن انقدر بدبخت شده که به کمکم نیاز داره؟
جیون :درسته اوشن انقدر بدبخت شده که به بهترین مامورش نیاز داره!
راشل:فردا میریم کره جنوبی اماده باش من خونه کار دارم
جیون :اما قهوه تو نخورد هعی از/ت(داد)
راشل ویو:(دوستان راشل همون ا/ته به مقدسات😔🤝)
کافه رو ترک کردم و پیاده به سمت خونه ام رفتم نروژ سرد بود، برف میبارید اما سنگین نبود به این فکر کردم که چرا اون مافیا منو یاده اون مینداخت؟ اصلا چرا کره جنوبی؟
فکر کنم وقته مرگم شده و باید به وطنم برگردم خنده ای کردم و چون هوا سرد بود یه تاکسی گرفتم. ....
کره جنوبی :
تهیونگ خیلی ریلکس روبه صندلیش تکیه داده بود و قرارداد که جلوش بود نگاهی مینداخت اینجا فقط جونگ کوک بود که داشت بال بال میزد
کوک:فهمیدی؟
تهیونگ :فقط فهمیدم این م. و. ا. د نباید به دست مردم عادی بیوفته فهمیدی؟
کوک:تهیونگ همونطور که خواستی اینا فقط به دست دولت روسی میرسه
تهیونگ:بهتره بهشون هشدار بدی نمیخوام ذره ای از پوله معامله کم بشه
کوک:باشه
بعد از رفتن کوک یه راست جیمین وارد اتاق شد
جیمین :یه اتفاقی افتاده تهیونگ
تهیونگ: چیشده؟
جیمین:اوشن دست بکار شده
تهیونگ:ما اینو میدونستیم
جیمین:اوشن برایه ما یه خطره
تهیونگ:چطور فکر کردی اون از ما بهتره؟ خیل دوست دارم بدونم میخواد چیکار کنه!
#فیک
۸.۳k
۲۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.