پارت 5 (تموم میکنمش زود😔🤌🏻)
پارت 5 (تموم میکنمش زود😔🤌🏻)
یونگی: اگه صداتو زیاد بلند کنی داد بکشی گوشام اذیت میشه (نیشخند)
کوک:شیطونه میگه بزنم همینجا کارتو تموم
یونگی اروم از پله ها پایین و رفت روبرو کوک قرار گرفت
یونگی :اگه تونستی اینکارو انجام بده
که یهو کلی بادیگارد ریختن تو خونه
و کوک رو محاصره کردن
کوک:در این حد پیش میری؟ چرا فقط ا/ت ول نمیکنی بری؟
یونگی :اوه ا/ت درسته اون من اصلا عاشقش نیستم نبودم نیستم نخواهم بود برعکس تو که داری خودتو براش فدا میکنی
کوک:چطور میتونی اینکارو بکنی باهاش حرومی (منظورش اینه یونگی عزیزم 😃🤝)
یونگی :اون دختر خیلی خوشگلی بود پدرش ثروتمند بود نقش یه پسره معصوم رو بازی کردن خیلی برام اسون بود. اخرشم اینجام و قدرت قدرتمندان رو گروگان گرفتم؟ اره! تو دسته منی(قهقه)
کوک:باید همون موقع میکشتمت
یونگی :تو به احساسات اون دختره اهمیت دادی و باختی
ا/ت ویو:
الان یکساعته منتظره کوکم کجا رفته هرچقدر زنگ میزدم خاموش بود از استرس ناخونامو میجوییدم و راه میرفتم که یهو دستیار کوک با شدت درو اتاقو باز کرد
و احترام گذاشت با حالت عجله ای گفت
دستیار:خانم لطفا بابت این رفتار عجولانه ببخشید اما شما برید دنبال قربان اون تو دردسر افتاده
ا/ت:چه اتفاقی افتاد
دستیار:اقا با عصبانیت رفتن به جایه یونگی حمله کردن اما اون براش تله گذاشته بود اقا انقدر درگیر بود که هیچ فکری نداشت
ا/ت دستاشو مشت کرد و لعنتی فرستاد
ا/ت:سریع بریم
وقتی رسیدیم سریع از ماشین پیاده شدم و وارد اون خونه ویلایی شدم همچی اروم بود تا تونستم صداشونو از داخل خونه بشنوم
کوک:لعنتی اما ا/ت عاشقته(داد)
یونگی:اما من معشوقم رو دارم چه نیازی به اون دختره ضعیف دارم بهت گفتم که من نه عاشقش بودم نه هستم و نخواهم بود
ا/ت اینارو شنید اما اصلا براش مهم نبود فقط کوک مهم بود
دستیار کوک با خودش کلی ادم اورده بود همشون ریخته بودن و از کوک محافظت میکردن
کوک از درد زخم عمیقی که رویه کمرش اینجاد شده بود رو یه زانو هاش افتاده بود سریع به سمتش رفتم
ا/ت:کوکی حالت خوبه (بغض)
کوک:اینجا چیکار میکنی تو نباید اینجا باشی....
#فیک
یونگی: اگه صداتو زیاد بلند کنی داد بکشی گوشام اذیت میشه (نیشخند)
کوک:شیطونه میگه بزنم همینجا کارتو تموم
یونگی اروم از پله ها پایین و رفت روبرو کوک قرار گرفت
یونگی :اگه تونستی اینکارو انجام بده
که یهو کلی بادیگارد ریختن تو خونه
و کوک رو محاصره کردن
کوک:در این حد پیش میری؟ چرا فقط ا/ت ول نمیکنی بری؟
یونگی :اوه ا/ت درسته اون من اصلا عاشقش نیستم نبودم نیستم نخواهم بود برعکس تو که داری خودتو براش فدا میکنی
کوک:چطور میتونی اینکارو بکنی باهاش حرومی (منظورش اینه یونگی عزیزم 😃🤝)
یونگی :اون دختر خیلی خوشگلی بود پدرش ثروتمند بود نقش یه پسره معصوم رو بازی کردن خیلی برام اسون بود. اخرشم اینجام و قدرت قدرتمندان رو گروگان گرفتم؟ اره! تو دسته منی(قهقه)
کوک:باید همون موقع میکشتمت
یونگی :تو به احساسات اون دختره اهمیت دادی و باختی
ا/ت ویو:
الان یکساعته منتظره کوکم کجا رفته هرچقدر زنگ میزدم خاموش بود از استرس ناخونامو میجوییدم و راه میرفتم که یهو دستیار کوک با شدت درو اتاقو باز کرد
و احترام گذاشت با حالت عجله ای گفت
دستیار:خانم لطفا بابت این رفتار عجولانه ببخشید اما شما برید دنبال قربان اون تو دردسر افتاده
ا/ت:چه اتفاقی افتاد
دستیار:اقا با عصبانیت رفتن به جایه یونگی حمله کردن اما اون براش تله گذاشته بود اقا انقدر درگیر بود که هیچ فکری نداشت
ا/ت دستاشو مشت کرد و لعنتی فرستاد
ا/ت:سریع بریم
وقتی رسیدیم سریع از ماشین پیاده شدم و وارد اون خونه ویلایی شدم همچی اروم بود تا تونستم صداشونو از داخل خونه بشنوم
کوک:لعنتی اما ا/ت عاشقته(داد)
یونگی:اما من معشوقم رو دارم چه نیازی به اون دختره ضعیف دارم بهت گفتم که من نه عاشقش بودم نه هستم و نخواهم بود
ا/ت اینارو شنید اما اصلا براش مهم نبود فقط کوک مهم بود
دستیار کوک با خودش کلی ادم اورده بود همشون ریخته بودن و از کوک محافظت میکردن
کوک از درد زخم عمیقی که رویه کمرش اینجاد شده بود رو یه زانو هاش افتاده بود سریع به سمتش رفتم
ا/ت:کوکی حالت خوبه (بغض)
کوک:اینجا چیکار میکنی تو نباید اینجا باشی....
#فیک
۸.۸k
۲۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.