گوشیش قدری زنگ میخورد که راشل میتونست همین الان اونو پرت
گوشیش قدری زنگ میخورد که راشل میتونست همین الان اونو پرت کنه هربار که قطع میکرد بیشتر زنگ میزد راشل سرشو تویه بالشت فرو کرد و جیغی زد رویه تخت نشست اسم دستیار ویلیام نمایان شد
راشل:باز چه اتفاقی افتاده؟
گوشی رو با دو دلی برداشت و سرفه ای کرد
راشل :چه اتفاقی افتاده؟
ویلیام:خانم راشل خودتون هستید (روسی)
راشل:خودمم ویلیام ، مطمئنم اتفاقی افتاده چیشده؟ (روسی)
ویلیام:رئیس شمارو اعزام کرده به کره جنوبی.(روسی)
راشل:چ.. چی؟ من الان تویه نروژ ام اون رییس انتظار داره من فردا برم کره؟ (روسی)
ویلیام:رییس ساعت یک تویه ادرسی میفرستم میبینتتون
و قطع کرد
با ساعت یک کلا نیم ساعت فاصله بود اون عوضی وسواسی باید همیشه پیشش مرتب باشم یه شلوار مشکی گشاد و یه هودی مشکی پوشیدم روشم یه کت جین پوشیدم و یه نیم بوت حتی صبحونه ام نخوردم سواره ماشینم شدم و به سمته جایی که گفته بود رفتم
وقتی رسیدم همونطور که انتظار میرفت یه زیر زمین از پله ها پایین رفتم و در زدم بیشتر شبیه یه زیر زمین مجلل بود رفتم تو رئیس نشسته بود
رئیس :بشین راشل
راشل رفت نشست
راشل:چیشد؟ بعد یه عمر به من نیاز پیدا کردی
رئیس : درسته راشل ،اوشن (گروه مافیایی روسی) بهت نیاز داره!
راشل :دستاشو رویه میز گذاشت و گفت
راشل:حالا چرا کره جنوبی چرا میخوای منو برگردونی به اونجا؟
رئیس:اینکه تو کره ای هستی و اونجا جهنمه خاطراته اته به کنار کسی که قراره باهاش سرو کله بزنی یه ادم معمولی نیست.
راشل:کی میتونه باشه؟
رئیس:کیم تهیونگ 28 سالشه ازت چهار سال بزرگتره فاصله سنیتون زیاد نیست باهاش راه میای
راشل:چیکار به اسمش یا سنش دارم لعنتی چه موقعیتی داره؟
رئیس :اون دشمن خونی اوشن عه! eosne
کره جنوبی :
:قربان حالا باید چیکار کنیم؟
تهیونگ :هیچی یا جنگی شروع میشه که پایانش مرگه هممونه
راشل:یا مرگی که شروع همچیزه!
#فیک
گذارش نشه خودم پشمام ریخته حس میکنم گنگه اما ریدس 😃❤❤)
راشل:باز چه اتفاقی افتاده؟
گوشی رو با دو دلی برداشت و سرفه ای کرد
راشل :چه اتفاقی افتاده؟
ویلیام:خانم راشل خودتون هستید (روسی)
راشل:خودمم ویلیام ، مطمئنم اتفاقی افتاده چیشده؟ (روسی)
ویلیام:رئیس شمارو اعزام کرده به کره جنوبی.(روسی)
راشل:چ.. چی؟ من الان تویه نروژ ام اون رییس انتظار داره من فردا برم کره؟ (روسی)
ویلیام:رییس ساعت یک تویه ادرسی میفرستم میبینتتون
و قطع کرد
با ساعت یک کلا نیم ساعت فاصله بود اون عوضی وسواسی باید همیشه پیشش مرتب باشم یه شلوار مشکی گشاد و یه هودی مشکی پوشیدم روشم یه کت جین پوشیدم و یه نیم بوت حتی صبحونه ام نخوردم سواره ماشینم شدم و به سمته جایی که گفته بود رفتم
وقتی رسیدم همونطور که انتظار میرفت یه زیر زمین از پله ها پایین رفتم و در زدم بیشتر شبیه یه زیر زمین مجلل بود رفتم تو رئیس نشسته بود
رئیس :بشین راشل
راشل رفت نشست
راشل:چیشد؟ بعد یه عمر به من نیاز پیدا کردی
رئیس : درسته راشل ،اوشن (گروه مافیایی روسی) بهت نیاز داره!
راشل :دستاشو رویه میز گذاشت و گفت
راشل:حالا چرا کره جنوبی چرا میخوای منو برگردونی به اونجا؟
رئیس:اینکه تو کره ای هستی و اونجا جهنمه خاطراته اته به کنار کسی که قراره باهاش سرو کله بزنی یه ادم معمولی نیست.
راشل:کی میتونه باشه؟
رئیس:کیم تهیونگ 28 سالشه ازت چهار سال بزرگتره فاصله سنیتون زیاد نیست باهاش راه میای
راشل:چیکار به اسمش یا سنش دارم لعنتی چه موقعیتی داره؟
رئیس :اون دشمن خونی اوشن عه! eosne
کره جنوبی :
:قربان حالا باید چیکار کنیم؟
تهیونگ :هیچی یا جنگی شروع میشه که پایانش مرگه هممونه
راشل:یا مرگی که شروع همچیزه!
#فیک
گذارش نشه خودم پشمام ریخته حس میکنم گنگه اما ریدس 😃❤❤)
۷.۴k
۲۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.