بازگشت تو پارت ٣
#بازگشت_تو #پارت_٣
این اینجا چی کار میکرد
همون پسری بود ک با ماشینش هر چی اب تو خیابون بود پاشید رو لباسم
خدایا داستان چیه انقدر بدبیاری پشت هم اخه
-شما اینجا چی کار میکنی
از جام بلند شدم و گفتم
+ببخشیدا اینجا من منشی شرکتم الان من باید بپرسم ک شما اینجا چی کار میکنی
خندید و گفت
-اعععع منشی شرکتید پس باید ی جورایی گفت زیر دست بابای منید خوشششش بگذره بهتون
دو تا تقه ب در زد و در رو باز کرد و رفت تو همونجا خشکم زده بود
مگه میشه یعنی چی الان باید من تحملش کنم
خدایا اخه چرا
اومد ی ضرب روی صندلیم ک چرخدار بود بشینم ک از بخت بدم صندلی حرکت کردو خوردم زمین
یهو در اتاق ریس باز شد و اول اقای ریس و بعد اون پسره فلان فلان شده اومد
اقای ریس گفت :
چیزی شده خانم حسینی
بلند شدم و خودمو مرتب کردم و گفتم:ن چیز خاصی نیست
اقای ریس گفت:خداروشکر ...راستی امیر علی جان یادم رفت بهت معرفی کنم ..... ایشون خانم نفس حسینی هستن منشی جدید شرکت
خانم حسینی ایشون پسرم هستن ک تو کار مدیریت و خیلی چیزای دیگ کمکم میکنن
گفتم:خوشبختم
-البته پدر جان افتخار اشنایی با ایشونو داشتم خیلی زودتر یعنی امروز صبح....
خیلی هم بی اعصاب تشریف دارن
اقای ریس هم گفت :اععع چ جالب کی ؟کجا؟
-بریم تو براتون تعریف میکنم
اقای ریس جلو رفت و امیر علی پشت سرش قبل از اینک بره تو اروم ب سمت من اومد و گفت
-امیدوارم تو شرکت این اخرین خراب کاریتون باشه
ی لبخند ک قشنگ معلوم بود ک داشت مسخره ام میکرد هم چاشنیش کرد
و رفت تو
شروع کردم ب ادامه کارم حسابی از دستش حرصی شده بودم
ی نفس عمیق کشیدم
تازه ۵یا۶دقیقه از اون اتفاق گذشته بود ک صدای قهقه اقای ریس ب گوشم رسید از جام بلند شدم شک نداشتم ک ماجرای امروزو براش گفت برای همین رفتم پشت در و گوشمو چسبوندم صدای اقای ریس تو گوشم پیچید ک گفت اخ اخ دختره بیچاره
اگ ی درصد هم شک داشتم دیگ شکم برطرف شد
تو همون لحظه متوجه شدم ک فاکس اومده رفتم سراغش و فاکس رو گرفتم و ب سمت اتاق ریس رفتم و در زدم
صدای اقای ریس ک ب همراه خنده بود گفت بفرمایید تو
در رو باز کردم اقای ریس با دیدن من زد زیر خنده البته امیر علی هم روشو کرده بود اونور و با شونه هایی ک تکون میخورد نشون میداد ک اونم زده زیر خنده
گلومو صاف کردم ک همین باعث شد اقای ریس خنده شو جمع جور کرد
ولی امیر علی همچنان در حال خندیدن بود
ادامه در پارت ۴ #maryam
این اینجا چی کار میکرد
همون پسری بود ک با ماشینش هر چی اب تو خیابون بود پاشید رو لباسم
خدایا داستان چیه انقدر بدبیاری پشت هم اخه
-شما اینجا چی کار میکنی
از جام بلند شدم و گفتم
+ببخشیدا اینجا من منشی شرکتم الان من باید بپرسم ک شما اینجا چی کار میکنی
خندید و گفت
-اعععع منشی شرکتید پس باید ی جورایی گفت زیر دست بابای منید خوشششش بگذره بهتون
دو تا تقه ب در زد و در رو باز کرد و رفت تو همونجا خشکم زده بود
مگه میشه یعنی چی الان باید من تحملش کنم
خدایا اخه چرا
اومد ی ضرب روی صندلیم ک چرخدار بود بشینم ک از بخت بدم صندلی حرکت کردو خوردم زمین
یهو در اتاق ریس باز شد و اول اقای ریس و بعد اون پسره فلان فلان شده اومد
اقای ریس گفت :
چیزی شده خانم حسینی
بلند شدم و خودمو مرتب کردم و گفتم:ن چیز خاصی نیست
اقای ریس گفت:خداروشکر ...راستی امیر علی جان یادم رفت بهت معرفی کنم ..... ایشون خانم نفس حسینی هستن منشی جدید شرکت
خانم حسینی ایشون پسرم هستن ک تو کار مدیریت و خیلی چیزای دیگ کمکم میکنن
گفتم:خوشبختم
-البته پدر جان افتخار اشنایی با ایشونو داشتم خیلی زودتر یعنی امروز صبح....
خیلی هم بی اعصاب تشریف دارن
اقای ریس هم گفت :اععع چ جالب کی ؟کجا؟
-بریم تو براتون تعریف میکنم
اقای ریس جلو رفت و امیر علی پشت سرش قبل از اینک بره تو اروم ب سمت من اومد و گفت
-امیدوارم تو شرکت این اخرین خراب کاریتون باشه
ی لبخند ک قشنگ معلوم بود ک داشت مسخره ام میکرد هم چاشنیش کرد
و رفت تو
شروع کردم ب ادامه کارم حسابی از دستش حرصی شده بودم
ی نفس عمیق کشیدم
تازه ۵یا۶دقیقه از اون اتفاق گذشته بود ک صدای قهقه اقای ریس ب گوشم رسید از جام بلند شدم شک نداشتم ک ماجرای امروزو براش گفت برای همین رفتم پشت در و گوشمو چسبوندم صدای اقای ریس تو گوشم پیچید ک گفت اخ اخ دختره بیچاره
اگ ی درصد هم شک داشتم دیگ شکم برطرف شد
تو همون لحظه متوجه شدم ک فاکس اومده رفتم سراغش و فاکس رو گرفتم و ب سمت اتاق ریس رفتم و در زدم
صدای اقای ریس ک ب همراه خنده بود گفت بفرمایید تو
در رو باز کردم اقای ریس با دیدن من زد زیر خنده البته امیر علی هم روشو کرده بود اونور و با شونه هایی ک تکون میخورد نشون میداد ک اونم زده زیر خنده
گلومو صاف کردم ک همین باعث شد اقای ریس خنده شو جمع جور کرد
ولی امیر علی همچنان در حال خندیدن بود
ادامه در پارت ۴ #maryam
۱۳.۲k
۲۳ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.