پارت ۳
پارت ۳
بعد از دور زدن اطراف اردوگاه برگشتیم به اردوگاه
یه زنی که پوتین پوشیده بود و لباس فرم سبز رنگ تنش بود اونجا وایساده بود
×سلام من مین هانول هستم مسئول اردوگاه
-خیلی خوشبختم!(دست میدن بهم)
نامجون ویو
با دیدن هانول شوکه شدم اون اینجا چیکار می کرد؟
مطمئنم حالا که فهمیده من و ا/ت با همیم گند میزنه به همه چی کلا هیچ وقت دوست دخترم نبود بلای جونم بوده!
-بقیه ی بچه های اردوگاه می دونین کجان؟
+همشون رفتن توی اون کلبه اونجا مهمونی گرفتن خوراکی و موزیک هست اونجا
-ایول نامی بیا بریم
دستمو گرفت و رفت
خدا بخیر بگذرونه امروزو!
ا/ت ویو
رسیدیم به کلبه ی نسبتا بزرگ
معلوم بود غذا خوریه ولی صندلیاشو گذاشته بودن کنار و خوده بچه ها داشتن وسط می رقصیدن یه سریا هم میرفتن خوراکی برمی داشتن می خوردن
+اینجا خیلی سر و صدائه....
-بهش عادت می کنی
دستشو گرفتم و رفتیم وسط
+من بلد نیستم
-اشکال نداره یادت میدم...ببین اینجوریه....این دستتو بذار روی کمرم با این یکی دست همدیگه رو میگیرم منم دست آزادمو میذارم روی شونت
سعی کرد حرفمو درست انجام بده
وقتی بالاخره موفق شد لبخندی بهش زدم و با ریتم آهنگ حرکت کردیم
نامجون ویو
دیگه سرم داشت از اون شلوغی درد می گرفت
نمی تونستم تحمل کنم برای همین ا/ت رو هل دادم و سریع دویدم سمت اتاقمون
از توی کمد قرصمو برداشتم و از تو یخچال بطری آبو برداشتم
وقتی قرصو خوردم یه دفعه در باز شد
فکر کردم ا/ت اس اما اون هانول بود
+به به کیم نامجون پارسال دوست امسال آشنا
-تو اینجا چیکار میکنی؟؟
+واقعا فکر کردی اون دختره دوست داره؟
-هانول لطفا بیخیال من و زندگیم شو! اصلا تظاهر کن من وجود ندارم!
بعد از دور زدن اطراف اردوگاه برگشتیم به اردوگاه
یه زنی که پوتین پوشیده بود و لباس فرم سبز رنگ تنش بود اونجا وایساده بود
×سلام من مین هانول هستم مسئول اردوگاه
-خیلی خوشبختم!(دست میدن بهم)
نامجون ویو
با دیدن هانول شوکه شدم اون اینجا چیکار می کرد؟
مطمئنم حالا که فهمیده من و ا/ت با همیم گند میزنه به همه چی کلا هیچ وقت دوست دخترم نبود بلای جونم بوده!
-بقیه ی بچه های اردوگاه می دونین کجان؟
+همشون رفتن توی اون کلبه اونجا مهمونی گرفتن خوراکی و موزیک هست اونجا
-ایول نامی بیا بریم
دستمو گرفت و رفت
خدا بخیر بگذرونه امروزو!
ا/ت ویو
رسیدیم به کلبه ی نسبتا بزرگ
معلوم بود غذا خوریه ولی صندلیاشو گذاشته بودن کنار و خوده بچه ها داشتن وسط می رقصیدن یه سریا هم میرفتن خوراکی برمی داشتن می خوردن
+اینجا خیلی سر و صدائه....
-بهش عادت می کنی
دستشو گرفتم و رفتیم وسط
+من بلد نیستم
-اشکال نداره یادت میدم...ببین اینجوریه....این دستتو بذار روی کمرم با این یکی دست همدیگه رو میگیرم منم دست آزادمو میذارم روی شونت
سعی کرد حرفمو درست انجام بده
وقتی بالاخره موفق شد لبخندی بهش زدم و با ریتم آهنگ حرکت کردیم
نامجون ویو
دیگه سرم داشت از اون شلوغی درد می گرفت
نمی تونستم تحمل کنم برای همین ا/ت رو هل دادم و سریع دویدم سمت اتاقمون
از توی کمد قرصمو برداشتم و از تو یخچال بطری آبو برداشتم
وقتی قرصو خوردم یه دفعه در باز شد
فکر کردم ا/ت اس اما اون هانول بود
+به به کیم نامجون پارسال دوست امسال آشنا
-تو اینجا چیکار میکنی؟؟
+واقعا فکر کردی اون دختره دوست داره؟
-هانول لطفا بیخیال من و زندگیم شو! اصلا تظاهر کن من وجود ندارم!
۲۳.۵k
۲۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.