عشق بی پایان
عشق بی پایان
پارت ⁶
یارو اومد منو باز کرد
+کجا میبریش؟
÷به تو چه فضول
نمیدونستم یارو چیکار داره ولی میدونستم حرفایی که به جیمین میزنه حرفای قشنگی نیست پس رگ ارمی بودنم زد بیرون
یارو دو حل دادم و پریدم رو سرش تا میخورد زدمش آنقدر زدمش که بیهوش شد
+....
*خوبی؟؟
+من باید از تو بپرسم....
*این تویی که رو صندلی بسته شدی نه من💔😂
رفتم بازش کردم
+بریم؟
*نه بمونیم اینجا تا این یارو پاشه مشت و مالش بدیم بد بریم... خوو بریم ديگههههه
+باشه باشه😂
داشتید از در میرفتید بیرون که یکی تورو گرفت
*ایییییییی
+هییی ولش کن
=نوچ نوچ آقای پارک یک قدرم دیگه برداری میکشمش
*چرا همتون فکر میکنیم من آنقدر برای جیمین ارزش دارم؟
=نمیدونم آخه خیلی قهرمانانه نجاتت داد
+لال شو
یارو منو ول کرد رفت سراغ جیمین با چاقوش زد به دل جیمین دیگه واقعا نمیتونستم تحمل کنم و مجبورم رازی که سال ها پیش خودم نگهش داشتمو برای جیمین افشا کنم چون اون تو خطره درسته من یک ونپایرم چون پدر و مادرم ونپایر بودن ولی کسی اینو نمیدونه
پریدم رفتم رو گردن یارو و نیشامو کردم شو گردنش
=ایییییییییی
انقدر خونشو خوردم که دیگه خونی نداشت آخی کشتمش راحت شدم🙂
یاد جیمین افتادم دویدم سمتش
*حالت خوبه؟؟؟؟
نگاهش کردم از درد نمیتونست حرف بزنه
*وایستا
سویشرتم رو در اوردم و پیچیدم دور کمرش
*ببین مجبوری بلند شی ما وصت جنگلیم باید راه بریم زود باش من کمکت میکنم
دستشو گرفتم و بلندش کردم یزره راه رفتیم که یوهویی افتاد روز زمین فهمیدم خیلی خون ازش رفته
*وای نهههه
تنها راه زنده موندنش... نه من این کارو نمیکنم..
لایک کن🙂💔
پارت ⁶
یارو اومد منو باز کرد
+کجا میبریش؟
÷به تو چه فضول
نمیدونستم یارو چیکار داره ولی میدونستم حرفایی که به جیمین میزنه حرفای قشنگی نیست پس رگ ارمی بودنم زد بیرون
یارو دو حل دادم و پریدم رو سرش تا میخورد زدمش آنقدر زدمش که بیهوش شد
+....
*خوبی؟؟
+من باید از تو بپرسم....
*این تویی که رو صندلی بسته شدی نه من💔😂
رفتم بازش کردم
+بریم؟
*نه بمونیم اینجا تا این یارو پاشه مشت و مالش بدیم بد بریم... خوو بریم ديگههههه
+باشه باشه😂
داشتید از در میرفتید بیرون که یکی تورو گرفت
*ایییییییی
+هییی ولش کن
=نوچ نوچ آقای پارک یک قدرم دیگه برداری میکشمش
*چرا همتون فکر میکنیم من آنقدر برای جیمین ارزش دارم؟
=نمیدونم آخه خیلی قهرمانانه نجاتت داد
+لال شو
یارو منو ول کرد رفت سراغ جیمین با چاقوش زد به دل جیمین دیگه واقعا نمیتونستم تحمل کنم و مجبورم رازی که سال ها پیش خودم نگهش داشتمو برای جیمین افشا کنم چون اون تو خطره درسته من یک ونپایرم چون پدر و مادرم ونپایر بودن ولی کسی اینو نمیدونه
پریدم رفتم رو گردن یارو و نیشامو کردم شو گردنش
=ایییییییییی
انقدر خونشو خوردم که دیگه خونی نداشت آخی کشتمش راحت شدم🙂
یاد جیمین افتادم دویدم سمتش
*حالت خوبه؟؟؟؟
نگاهش کردم از درد نمیتونست حرف بزنه
*وایستا
سویشرتم رو در اوردم و پیچیدم دور کمرش
*ببین مجبوری بلند شی ما وصت جنگلیم باید راه بریم زود باش من کمکت میکنم
دستشو گرفتم و بلندش کردم یزره راه رفتیم که یوهویی افتاد روز زمین فهمیدم خیلی خون ازش رفته
*وای نهههه
تنها راه زنده موندنش... نه من این کارو نمیکنم..
لایک کن🙂💔
۶.۸k
۱۲ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.