پارت ۴۰
پارت ۴۰
پایان فصل اول
ویو راوی: ات وقتی به هوش اومد جکسون رو دید که داره خنده مسخره ای می کنع
ات: جکسونن چـــته وادفاز
جکسون: من چیزیم نیست من فقط می خوام راه پدر کوک رو ادامع اون تو این چند سال مرد ولی من که زندم و قصدم کشتن تو عه..
(دوستان بریم چند ساعت عقب قبل بیهوشی ات)
کوک: اونجاس داره میاد ماموریتش موفق بود
ویو راوی: کوک همون اومد بره پیش ات که یهو یه گله ادم به ات حمله کردند
کوک: برید دنبالشون عجله کن گاز بده گمش نکن
شوگا: یــااا دارم گاز می دم
ویو راوی: کوک به مخفی گاه جکسون رسید
(زمان حال)
ویو راوی: جکسون تفنگ رو گذاشت رو گوش ات که کوک یع گلوله تو مغزش خالی کرد
ات: کوک
کوک: ات
ویو راوی:کوک دوید سمت ات و طناب ها باز کرد و ات رو بوسید
ات: باور کن کوک من فقط می خواستم اون راز احمقانه رو بدونم ولی دیگه برام مهم نیــ
ویو راوی: کوک ات رو بقل کرد
کوک: رازو خودم به موقش بهت میگم اما فعلا نه گرفتی
ات: بله گرفتم
کوک: افرین دختر خوب حالا بیا بریم خونه که این چند وقت خیلی اذیت شدی
ات: کوک من ـــ معذرت می
کوک: ات تو کار خاصی نکردی تو فقط می خواستی حقیقتو بدونی و واقعا خیلی خوب ماموریت رو انجام دادی اما باید یع قولی بهم بدی
ات: چی
کوک: اینکه هیچوقت نگفته ولم نکنی منو نگران نکنی
ویو راوی: این رو گفت و دوباره ات رو بوسید
(پـــا یــــان فـــصــل یـــک)
پایان فصل اول
ویو راوی: ات وقتی به هوش اومد جکسون رو دید که داره خنده مسخره ای می کنع
ات: جکسونن چـــته وادفاز
جکسون: من چیزیم نیست من فقط می خوام راه پدر کوک رو ادامع اون تو این چند سال مرد ولی من که زندم و قصدم کشتن تو عه..
(دوستان بریم چند ساعت عقب قبل بیهوشی ات)
کوک: اونجاس داره میاد ماموریتش موفق بود
ویو راوی: کوک همون اومد بره پیش ات که یهو یه گله ادم به ات حمله کردند
کوک: برید دنبالشون عجله کن گاز بده گمش نکن
شوگا: یــااا دارم گاز می دم
ویو راوی: کوک به مخفی گاه جکسون رسید
(زمان حال)
ویو راوی: جکسون تفنگ رو گذاشت رو گوش ات که کوک یع گلوله تو مغزش خالی کرد
ات: کوک
کوک: ات
ویو راوی:کوک دوید سمت ات و طناب ها باز کرد و ات رو بوسید
ات: باور کن کوک من فقط می خواستم اون راز احمقانه رو بدونم ولی دیگه برام مهم نیــ
ویو راوی: کوک ات رو بقل کرد
کوک: رازو خودم به موقش بهت میگم اما فعلا نه گرفتی
ات: بله گرفتم
کوک: افرین دختر خوب حالا بیا بریم خونه که این چند وقت خیلی اذیت شدی
ات: کوک من ـــ معذرت می
کوک: ات تو کار خاصی نکردی تو فقط می خواستی حقیقتو بدونی و واقعا خیلی خوب ماموریت رو انجام دادی اما باید یع قولی بهم بدی
ات: چی
کوک: اینکه هیچوقت نگفته ولم نکنی منو نگران نکنی
ویو راوی: این رو گفت و دوباره ات رو بوسید
(پـــا یــــان فـــصــل یـــک)
۲۹.۵k
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.