🍷پارت 42🍷
🍷پارت 42🍷
"میسو"
کنارش نشستم و زدم تو صورتش
"کوک پاشو"
اما تکون نخورد بد بیهوش شده بود
یه لبخند شیطانی زدم یه بار دیگه اینبار محکم تر زدم تو صورتش تا یکم حرصم خالی شه
یکی دیگه زدم که با شدت مچمو گرفت و چشماشو باز کرد با ترس زل زدم بهش مستقیم داشت تو چشمام نگاه میکرد
منم همینطور
چشمای درشتی داشت...ترسیدم کاری کنه مثلا بزنتم
اما پلکاش رو هم افتاد و دستش شل شد، نفس عمیق کشیدم که بوی گند الکل خفم کرد، دستمم خونی کرده بود
حالا با این هرکول چیکار کنم؟ خواستم ولش کنم اما بهرحال اونم کمکم کرد دستم زخم بود پانسمان کرد
حالا یا خودش بود یا نه بالاخره درمانش کرد ولی خودش اون بالارو سرم اورده بود
اخم کردم و خواستم برم اما نه...من کینه ای نیستم
من جواب بدی رو با بدی نمیدم
دستامو مشت کردمو فوت کشیدم
"فقط همین یبار"
برگشتم سمتشو بهش نگاه کردم
"ازت متنفرم که باعث میشی حالت دوگانگی پیدا کنم"
سمتش خم شدمو یه دستشو دور شونم انداختم، دهنش باز بود و بوی الکل باعث میشد حالت تهوع بهم دست بده، دهنشو بستمو سعی کردم بلندش کنم
خدای من سخت تر از این حرفاست
خیلی سنگینه ولش کردم که افتاد زمین خندم گرفته بود چون حالتش خیلی مسخره و خنده دار بود
رفتم سمت پاش و گرفتمشون و کشیدمش بازم راحت تر بود
سعی کردم بکشمش
سخت بود ولی شدنی بود تا اتاق فاصله زیادی نبود با سختی و عذابو کمر درد رسیدم به اتاق درشو باز کردم
اتاقش فوقالعاده بهم ریخته بود
قیافم مچاله شد از شلوغی متنفرم...
کشیدمش سمت تخت خوب قسمت سختش اینجا بود که...
باید مینداختمش رو تخت
تمام زوری که داشتم و گذاشتم تا بندازمش رو تخت که موفق شدم انداختمش که خودمم افتادم روش و کلم خورد به سینه سفتش
کلم بد جور درد گرفته بود سینه نیست که...با یه چشم بسته سرمد بلند کردم اولین چیزی که دیدم خال زیر لبش بود و چقدرم با مزه بود
بخاطره کیوتیش یه لبخند ریز زدم خواستم بلند شدم که دستاشو دورم حلقه کرد
با تعجب نگاش کردم قلبم تند میزد نمیدونم چرا از ترس بود از هیجان نمیدونم فقط تند میزد
میخواستم خودمو ازاد کنم ولی حلقشو تنگ تر کرد حالا دیگه داشتم خفه میشدم، چقدر بدشانس دقیقا، یه دستمو بزور ازاد کردمو به تاج تخت رسوندم
اروم بهش چند تا ضربه زدم پلکاشو رو هم فشار داد و یکم تکون خورد
اه لعنتی زیاد موثر نبود خودمو اروم اروم پایین کشیدم، یه چشمم به پلکای رو هم افتادش بود یه چشمم به بدنم
اروم اومدم بیرون و لبخند بزرگ زدم
"ازاد شدم"
تکون خورد و برگشت رو شکمش خوابید، از اتاق رفتم بیرون که با دیدن روبه روم اهم بلند شد باید اینارو تمیز کنم
خون کوک رو زمین ریخته بود، سریع خونرو مرتب کردم البته یکمم دستم بریده شد
اما زیاد نبود...
❤️💖❤️💖❤️
"میسو"
کنارش نشستم و زدم تو صورتش
"کوک پاشو"
اما تکون نخورد بد بیهوش شده بود
یه لبخند شیطانی زدم یه بار دیگه اینبار محکم تر زدم تو صورتش تا یکم حرصم خالی شه
یکی دیگه زدم که با شدت مچمو گرفت و چشماشو باز کرد با ترس زل زدم بهش مستقیم داشت تو چشمام نگاه میکرد
منم همینطور
چشمای درشتی داشت...ترسیدم کاری کنه مثلا بزنتم
اما پلکاش رو هم افتاد و دستش شل شد، نفس عمیق کشیدم که بوی گند الکل خفم کرد، دستمم خونی کرده بود
حالا با این هرکول چیکار کنم؟ خواستم ولش کنم اما بهرحال اونم کمکم کرد دستم زخم بود پانسمان کرد
حالا یا خودش بود یا نه بالاخره درمانش کرد ولی خودش اون بالارو سرم اورده بود
اخم کردم و خواستم برم اما نه...من کینه ای نیستم
من جواب بدی رو با بدی نمیدم
دستامو مشت کردمو فوت کشیدم
"فقط همین یبار"
برگشتم سمتشو بهش نگاه کردم
"ازت متنفرم که باعث میشی حالت دوگانگی پیدا کنم"
سمتش خم شدمو یه دستشو دور شونم انداختم، دهنش باز بود و بوی الکل باعث میشد حالت تهوع بهم دست بده، دهنشو بستمو سعی کردم بلندش کنم
خدای من سخت تر از این حرفاست
خیلی سنگینه ولش کردم که افتاد زمین خندم گرفته بود چون حالتش خیلی مسخره و خنده دار بود
رفتم سمت پاش و گرفتمشون و کشیدمش بازم راحت تر بود
سعی کردم بکشمش
سخت بود ولی شدنی بود تا اتاق فاصله زیادی نبود با سختی و عذابو کمر درد رسیدم به اتاق درشو باز کردم
اتاقش فوقالعاده بهم ریخته بود
قیافم مچاله شد از شلوغی متنفرم...
کشیدمش سمت تخت خوب قسمت سختش اینجا بود که...
باید مینداختمش رو تخت
تمام زوری که داشتم و گذاشتم تا بندازمش رو تخت که موفق شدم انداختمش که خودمم افتادم روش و کلم خورد به سینه سفتش
کلم بد جور درد گرفته بود سینه نیست که...با یه چشم بسته سرمد بلند کردم اولین چیزی که دیدم خال زیر لبش بود و چقدرم با مزه بود
بخاطره کیوتیش یه لبخند ریز زدم خواستم بلند شدم که دستاشو دورم حلقه کرد
با تعجب نگاش کردم قلبم تند میزد نمیدونم چرا از ترس بود از هیجان نمیدونم فقط تند میزد
میخواستم خودمو ازاد کنم ولی حلقشو تنگ تر کرد حالا دیگه داشتم خفه میشدم، چقدر بدشانس دقیقا، یه دستمو بزور ازاد کردمو به تاج تخت رسوندم
اروم بهش چند تا ضربه زدم پلکاشو رو هم فشار داد و یکم تکون خورد
اه لعنتی زیاد موثر نبود خودمو اروم اروم پایین کشیدم، یه چشمم به پلکای رو هم افتادش بود یه چشمم به بدنم
اروم اومدم بیرون و لبخند بزرگ زدم
"ازاد شدم"
تکون خورد و برگشت رو شکمش خوابید، از اتاق رفتم بیرون که با دیدن روبه روم اهم بلند شد باید اینارو تمیز کنم
خون کوک رو زمین ریخته بود، سریع خونرو مرتب کردم البته یکمم دستم بریده شد
اما زیاد نبود...
❤️💖❤️💖❤️
۵۳.۶k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.