Part:2
این زندگی نبود که اون لیاقتش رو داشت..... درسته؟؟
برای همین اینبار اون تصمیم گرفت چشم هاش رو ببنده..... و ذهنش رو از هرچیزی خالی کنه.... شاید اینطوری بتونه از طوفان درونش رهایی پیدا کنه......
(صدای ساعت دیواری)
تیک تاک.... تیک تاک.... تیک تاک
سکوت بود.... سکوتی که شاید حالا باعث شنیدن صدای ساعت شده بود.....
(صدای چکه اب)
چیلیک.... چیلیک.... چیلیک.....
و حالا کم کم میتونست صدای چکه ی شیر اب حموم رو که تو این هفته سومین باری بود که خراب شده بود رو بشنوه...
+اح..... دوباره شیر اب خراب شده....
با کلافگی فنجون قهوه که هرروز صبح اون رو پر میکرد روی میز گذاشت و اروم از روی صندلی که پوشیده بود از گرد و غبار های ناراحت کننده ی این۱۹ سال،گرده غبار هایی که ناشی از نبودن مادری وسواسی....یا حتی ساکنی در اون خونه درین مدت زمان طولانی بود... هرچند این جونگ کوک بود.... پسری که به روح اعتقاد نداشت... عاشق تنهایی بود... و هیچ معشوقه ای تا حالا نداشته... اره.... اون تو ی این خونه ی نفرین شده تنها زندگی میکرد.......
(فلش بک به ۱۹ سال پیش روز تولد کوک)
(مامان کوک-)
-کوک پسرم چی شده چرا ناراحتی.... مگه تو نمیدونی ادم باید تو روز تولدش خوشحال باشی... هوم؟ *لبخند زدن
*خیره به زمین
+مامان من حس خوبی ندارم.....
*تعجب کردن-نکنه بازم فیلمای ترسناک دیدی؟؟ هوم
*نگاه به مادرش+نه ولی اصلا حس خوبی ندارم.... نمیشه... نمیشه ... من نیام
*خندیدن -کوک.... اینطوری که نمیشه ... امروز تولد توعه.... *نوازش کردن گونه ی کوک
*نگاه به کوک+ولی میدونی چی از اون فیلمی که دیدی ترسناک تره؟؟
*نگاه تعجبی به مادرش
چی؟؟
-هیولای روز تولد.....
+چیییی؟
-اره.... یه هیولای ترسناک... که هر بچه ای که تو روز تولدش ناراحت باشه رو نفرین میکنه
+یعنی چیییی؟ *جلو اومدن
-یعنی اینکه باید خوشحال باشی.... وگرنه تو هم نفرین میشی*گرفتن و قلقلک دادن کوک
*خندیدن...+...باشه باشه
-افرین حالا بیا بریم*گرفتن دست کوک و بردنش
(پایان فلش بک)
*روشن کردن چراغ حموم
*اح کشیدن
*باز کردن در
*رفتن داخل
*نگاه به اطراف برای پیدا کردن صدا و رفتن به سمت شیر حموم
*نگاه کردن دقیق به اون
چیلیک... (صدای چکیدن از پشت سر)
*تعجب کردن
*نگاه به پشت سرش
*دیدن چند قطره خون روی زمین
*رفتن به سمتشون
*نگاه بهشون
*بالا بردن سرش و نگاه به سقف... ((جایی که خون چکه کرده))
*دیدن نم دار بودن سقف حموم با رنگ سرخ خونین
*شکه بودن
(از زبان نویسنده برای گذشته ی کوک)
(فکر نمیکنم این چیز خیلی ترسناکی باشه....حداقل برای من....چون من مرگ تموم خانوادم رو جلوی چشمام دیدم.... ازون گذشته.....
من به روح اعتقاد ندارم.......)
(فلش به یک ساعت بعد)
((این فیک قرار خیلی ترسناک باشه .خب من زیاد تو مرموز نوشتن خوب نیستم 😂 پارت بعد رو یکم از پارتنرم کمک میگرم😂😔حمایت؟
برای همین اینبار اون تصمیم گرفت چشم هاش رو ببنده..... و ذهنش رو از هرچیزی خالی کنه.... شاید اینطوری بتونه از طوفان درونش رهایی پیدا کنه......
(صدای ساعت دیواری)
تیک تاک.... تیک تاک.... تیک تاک
سکوت بود.... سکوتی که شاید حالا باعث شنیدن صدای ساعت شده بود.....
(صدای چکه اب)
چیلیک.... چیلیک.... چیلیک.....
و حالا کم کم میتونست صدای چکه ی شیر اب حموم رو که تو این هفته سومین باری بود که خراب شده بود رو بشنوه...
+اح..... دوباره شیر اب خراب شده....
با کلافگی فنجون قهوه که هرروز صبح اون رو پر میکرد روی میز گذاشت و اروم از روی صندلی که پوشیده بود از گرد و غبار های ناراحت کننده ی این۱۹ سال،گرده غبار هایی که ناشی از نبودن مادری وسواسی....یا حتی ساکنی در اون خونه درین مدت زمان طولانی بود... هرچند این جونگ کوک بود.... پسری که به روح اعتقاد نداشت... عاشق تنهایی بود... و هیچ معشوقه ای تا حالا نداشته... اره.... اون تو ی این خونه ی نفرین شده تنها زندگی میکرد.......
(فلش بک به ۱۹ سال پیش روز تولد کوک)
(مامان کوک-)
-کوک پسرم چی شده چرا ناراحتی.... مگه تو نمیدونی ادم باید تو روز تولدش خوشحال باشی... هوم؟ *لبخند زدن
*خیره به زمین
+مامان من حس خوبی ندارم.....
*تعجب کردن-نکنه بازم فیلمای ترسناک دیدی؟؟ هوم
*نگاه به مادرش+نه ولی اصلا حس خوبی ندارم.... نمیشه... نمیشه ... من نیام
*خندیدن -کوک.... اینطوری که نمیشه ... امروز تولد توعه.... *نوازش کردن گونه ی کوک
*نگاه به کوک+ولی میدونی چی از اون فیلمی که دیدی ترسناک تره؟؟
*نگاه تعجبی به مادرش
چی؟؟
-هیولای روز تولد.....
+چیییی؟
-اره.... یه هیولای ترسناک... که هر بچه ای که تو روز تولدش ناراحت باشه رو نفرین میکنه
+یعنی چیییی؟ *جلو اومدن
-یعنی اینکه باید خوشحال باشی.... وگرنه تو هم نفرین میشی*گرفتن و قلقلک دادن کوک
*خندیدن...+...باشه باشه
-افرین حالا بیا بریم*گرفتن دست کوک و بردنش
(پایان فلش بک)
*روشن کردن چراغ حموم
*اح کشیدن
*باز کردن در
*رفتن داخل
*نگاه به اطراف برای پیدا کردن صدا و رفتن به سمت شیر حموم
*نگاه کردن دقیق به اون
چیلیک... (صدای چکیدن از پشت سر)
*تعجب کردن
*نگاه به پشت سرش
*دیدن چند قطره خون روی زمین
*رفتن به سمتشون
*نگاه بهشون
*بالا بردن سرش و نگاه به سقف... ((جایی که خون چکه کرده))
*دیدن نم دار بودن سقف حموم با رنگ سرخ خونین
*شکه بودن
(از زبان نویسنده برای گذشته ی کوک)
(فکر نمیکنم این چیز خیلی ترسناکی باشه....حداقل برای من....چون من مرگ تموم خانوادم رو جلوی چشمام دیدم.... ازون گذشته.....
من به روح اعتقاد ندارم.......)
(فلش به یک ساعت بعد)
((این فیک قرار خیلی ترسناک باشه .خب من زیاد تو مرموز نوشتن خوب نیستم 😂 پارت بعد رو یکم از پارتنرم کمک میگرم😂😔حمایت؟
۶.۶k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.