Part:9
بارها خودمو تغیر دادم.... از رنگ موهام تا رنگ چشمام.... اما احساساتم... اون لعنتی ها تغیر نکردن.... خیلی تلاش کردم.... اما تقدیر من این بود!.... اینکه همیشه از همه جا و همه کس ترد بشم....
. پس یه تصمیمی گرفتم.... اگ تقدیر من اینه که تو زندگی به جایی نرسم.... پس تو هم نباید برسی.... اگ تقدیرم ترد شدن.... پس چرا ازین ترد شدن لذت نبرم؟!!!!...
اما بالاخره یه شب دستم رو به خون پدرم الوده کردم...
ولی اینا فقط شروعی برای زندگی تلخ تر من بود... همیشه اون.... همیشه در معرض توجه... همه دوستش داشتن... حتی بعد از مرگ پدرم... چند ماهی نشد که معشوقه پیدا کرد... و حتی منو به کلی فراموش کرده بود...
و من اون لحظه تصمیم جدیدی گرفتم و قول بزرگ تری به خودم دادم....
اینکه تموم چیزایی که لیاقت من بوده رو پس میگرم.... ذره ذره شروع میکنم... و حتی معشوقت هم مال خودم میکنم.... تو لیاقت این زندگی رو نداری... لیاقت الفای خون خالص بودن هم نداری.... تو هیچی نیستی...
بعد از اون یه شرکت تاسیس شد... یه شرکت که برادر ناتنیم داخلش رییس بود... و همش هم بخاطر پارتی بازی های پدر عزیزش بود.... حتی بعد مرگش هم بیخیال اسم رسم اون عوضی نشده بودن...! ازین وضعیت متنفرم!...
به زور معدل خوبم وارد شرکت شدم و این شروعی بود برای انتقام دوم من.... انتقامی که تلخ تر قهوه و سیاه تر از شب بود... تهیونگ... من نابودت میکنم...
من جوری نابودت میکنم که حتی کوچک ترین ذره ای هم لذت باقی نمونه!....
این زندگی کم کم داره مال من میشه تهیونگ....تونستم رییس شرکت بشم!!این خیلی عالی ؛!!نقشه های من...مثل چی تک به تک اجرا میشن و از طرفی حالا ا/ت که در واقع معشوقه ی توعه ....صمیمی ترین دوستم شده ....و اما...حالا تهیونگ...تو زیر اوار های این ساختمون بی جون توسط من داری له میشی...و من از همه چیز زندگی تو لذت میبرم...
پایان افکار)
حالا اون داخل بنز سیاه رنگی قرار داشت و چند دقیقه ای میشد که امگایی رو که با کمک افرادش بیهوش کرده بود رو داخل ماشین گذاشته بود و از کنار شرکت کوتمین که جز خرابه چیزی ازش باقی نمونده بود رد میشد....
ویو تهیونگ و کوک)
سوار ماشین شدیم و با اهنگ ملایمی که کوک گذاشت کمی از عصبانیتم به خاطر جیمین کم شد...
@هعی ... ته به چی فک میکنی؟!
-هیچی پسر... فقط نمیدونم... شاید یکم زیاده روی کرده باشم و جیمین فقط دوست اون بوده باشه!؟
@اههه بیخال ته... تو یه الفای خون خالصی... این امگا نشد... اون امگا ...اون امگا نشد یه امگا دیگه... همه برای تو دست و پا میشکنن...
-اه کوکی... شنیدن این حرفا از تو که با اینکه یه الفای خشنی تموم زندگیتو رو به پای ا/د(اسم دوست دختر کوک) میریزی یکم عجیب...
@هه.. اره میدونم...
( صدای تلفن کوک )
-اه میبینی تا اسمشو اوردیم زنگ زد...
من تا جایی که نوشتم رو امروز اپ میکنم.انتظار حمایت دارما😕
. پس یه تصمیمی گرفتم.... اگ تقدیر من اینه که تو زندگی به جایی نرسم.... پس تو هم نباید برسی.... اگ تقدیرم ترد شدن.... پس چرا ازین ترد شدن لذت نبرم؟!!!!...
اما بالاخره یه شب دستم رو به خون پدرم الوده کردم...
ولی اینا فقط شروعی برای زندگی تلخ تر من بود... همیشه اون.... همیشه در معرض توجه... همه دوستش داشتن... حتی بعد از مرگ پدرم... چند ماهی نشد که معشوقه پیدا کرد... و حتی منو به کلی فراموش کرده بود...
و من اون لحظه تصمیم جدیدی گرفتم و قول بزرگ تری به خودم دادم....
اینکه تموم چیزایی که لیاقت من بوده رو پس میگرم.... ذره ذره شروع میکنم... و حتی معشوقت هم مال خودم میکنم.... تو لیاقت این زندگی رو نداری... لیاقت الفای خون خالص بودن هم نداری.... تو هیچی نیستی...
بعد از اون یه شرکت تاسیس شد... یه شرکت که برادر ناتنیم داخلش رییس بود... و همش هم بخاطر پارتی بازی های پدر عزیزش بود.... حتی بعد مرگش هم بیخیال اسم رسم اون عوضی نشده بودن...! ازین وضعیت متنفرم!...
به زور معدل خوبم وارد شرکت شدم و این شروعی بود برای انتقام دوم من.... انتقامی که تلخ تر قهوه و سیاه تر از شب بود... تهیونگ... من نابودت میکنم...
من جوری نابودت میکنم که حتی کوچک ترین ذره ای هم لذت باقی نمونه!....
این زندگی کم کم داره مال من میشه تهیونگ....تونستم رییس شرکت بشم!!این خیلی عالی ؛!!نقشه های من...مثل چی تک به تک اجرا میشن و از طرفی حالا ا/ت که در واقع معشوقه ی توعه ....صمیمی ترین دوستم شده ....و اما...حالا تهیونگ...تو زیر اوار های این ساختمون بی جون توسط من داری له میشی...و من از همه چیز زندگی تو لذت میبرم...
پایان افکار)
حالا اون داخل بنز سیاه رنگی قرار داشت و چند دقیقه ای میشد که امگایی رو که با کمک افرادش بیهوش کرده بود رو داخل ماشین گذاشته بود و از کنار شرکت کوتمین که جز خرابه چیزی ازش باقی نمونده بود رد میشد....
ویو تهیونگ و کوک)
سوار ماشین شدیم و با اهنگ ملایمی که کوک گذاشت کمی از عصبانیتم به خاطر جیمین کم شد...
@هعی ... ته به چی فک میکنی؟!
-هیچی پسر... فقط نمیدونم... شاید یکم زیاده روی کرده باشم و جیمین فقط دوست اون بوده باشه!؟
@اههه بیخال ته... تو یه الفای خون خالصی... این امگا نشد... اون امگا ...اون امگا نشد یه امگا دیگه... همه برای تو دست و پا میشکنن...
-اه کوکی... شنیدن این حرفا از تو که با اینکه یه الفای خشنی تموم زندگیتو رو به پای ا/د(اسم دوست دختر کوک) میریزی یکم عجیب...
@هه.. اره میدونم...
( صدای تلفن کوک )
-اه میبینی تا اسمشو اوردیم زنگ زد...
من تا جایی که نوشتم رو امروز اپ میکنم.انتظار حمایت دارما😕
۸.۲k
۲۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.