پدرم میگوید از سولماز بگذر که رنج می آورد

پدرم میگوید ؛ از سولماز بگذر که رنج می آورد،
مادرم گریه می کند از سولماز بگذر که مرگ می آورد،
خواهرهایم به من نگاه می کنند باخشم ,
که ذلیلِ دختری شده ام ...
آه سولماز اینها چه می دانند ،
که عاشقِ سولماز بودن چه دردِ شیرینی است ...
به کوه می گویم سولماز را می خواهم ،
جواب می دهد من هم..
به دریا می گویم سولماز را می خواهم
جواب می دهد من هم..
در خواب می گویم سولماز را می خواهم
جواب می شنوم من هم..
اگر یک روز به خدا بگویم سولماز را می خواهم
زبانم لال چه جواب خواهد داد؟!!

#نادر_ابراهیمی
دیدگاه ها (۳)

مادرم می گفتسرت به کار خودت باشدو منسرم به کارم بودسرم به کا...

ده سال دیگر نه... بیست سال دیگر، روی پل عابر پیاده جلویت را ...

سالها بعدشعرهای من در حنجره دخترت عاشق میشود.....غذای مورد ع...

حتی یه بار مامانش بهم گفت:اگه به جای شعرای تو درسش و میخوند ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط