ده سال دیگر نه

ده سال دیگر نه...

بیست سال دیگر،
روی پل عابر پیاده جلویت را میگیرم...
رو در رو به تو میگویم:
یادم تو را فراموش و بعد میروم ...!
دخترت بالباس مدرسه از تو میپرسد مادر این که بود؟؟

میگویی دیوانه بود دخترم ...
دیوانه ...!
دیدگاه ها (۱)

من نشسته بر صندلی لهستانی در اتاق بازجویی اعتراف میکنمبه کشی...

آمدم با عجله بوسه ستانم از توچانه ی مقنعه ات رفت درون دهنم😅 ...

مادرم می گفتسرت به کار خودت باشدو منسرم به کارم بودسرم به کا...

پدرم میگوید ؛ از سولماز بگذر که رنج می آورد، مادرم گریه می ک...

پارت۱ [دیوانه وار عاشق]ات: سلام من ات هستم ۱۸ سالمه و تو ک...

#𝐖𝐡𝐲_𝐡𝐢𝐦𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟕𝟕جونگ کوک:اگه بلایی سر تو و بچت افتاد خودم گرد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط