part
part 204
سوزومه دیگه چیزی نگفت جنیور به سقف اتاق خیره شد خوابش میومد ولی نمیخواست بخوابه چون اگه چشماشو روی هم بزاره برای چند روز میخوابه باید منتظر وای میستاد تا سوزومه بخوابه تا بره کارای ترخیص رو انجام بده از یه طرف هم براش باید غذا سفاش میداد
بعد یه ربع سوزومه خوابش برد جنیور ار تختش اومد پایینو رفت سمت تخت سوزومه دستاشو روی صورتش گذاشتو نوازش بار دستشو رو صورتش کشید
جنیور: دلم برات یزره شده بیبی
ازش دل کندو از اتاق اومد بیرون رفت سمت دفتر دگتر و باهاش صحبت کردو بعد کارای ترخیص رو انجام داد گوشیشو برداشتو برای سوزومه پاستای فرانسوی سفارش داد
رفت داخل اتاق سوزومه. خواب بود بوسه ای روی پیشونیش کردو دوباره از اتاق خارج شد از بیمارستان اومد بیرونو رفت سمت خونش لباساش رو بالباساز راحتی عوض کردو رفت روی تختش و دراز کشیدو بعد یک ماه با خیال راحت خوابید
سوزومه بعد چند ساعت بیدار شد ظهر بود خیلی گشنش بود برگشت سمت تخت کناریش ولی جنیور نبود همون لحظه پرستار اومد داخل
پرستار: بیدار شدین خانوم...... لطفا زیاد نشینین اقای وین خیلی تاکید مراقبتون باشیم
سوزومه: اوکی..... راستی غذایی چیزی نمیدن
پرستار: اوه خوب شد یاداوری کردین اقای وین براتون غذا سفارش دادن براتون بیارم؟
سوزومه: ممنون میشم بیارین
پرستا با یه احترام از اتاق رفت بیرون
سوزومه: خیلی عجیبه چرا یکی از راه رسیده انقد باید مهربون باشه
پرستار اومد داخل دستش یه بسته غذابود رو رویمیز کنار سوزومه گذاشت سوزومه ازش تشکر کرد
پرستار: راستی کار ترخیصتون انجام شد دوسعت دیگه میتونین برین
سوزومه: اوکی
پرستار: کاری داشتید زنگ رو بزنین من بیرون هستم
سوزومه: باشه ممنون
پرستار رفت بیرون
سوزومه بسترو باز کرد با دیدن پاستای فرانسوی چشماش برق زد با خوشحالی گفت
سوزومه: از کجا میدونستی که عاشق پاستم مخصوصا که فرانسوی باشه
سوزومه شروع کرد به خوردن بعد یه ربع غذاش تموم شد گوشیش رو برداشتو زنگ زد به ری
ری: الو بیب
سوزومه؛ خوبی ددی
ری: اوم اتفاقی افتاده
سوزومه دیگه چیزی نگفت جنیور به سقف اتاق خیره شد خوابش میومد ولی نمیخواست بخوابه چون اگه چشماشو روی هم بزاره برای چند روز میخوابه باید منتظر وای میستاد تا سوزومه بخوابه تا بره کارای ترخیص رو انجام بده از یه طرف هم براش باید غذا سفاش میداد
بعد یه ربع سوزومه خوابش برد جنیور ار تختش اومد پایینو رفت سمت تخت سوزومه دستاشو روی صورتش گذاشتو نوازش بار دستشو رو صورتش کشید
جنیور: دلم برات یزره شده بیبی
ازش دل کندو از اتاق اومد بیرون رفت سمت دفتر دگتر و باهاش صحبت کردو بعد کارای ترخیص رو انجام داد گوشیشو برداشتو برای سوزومه پاستای فرانسوی سفارش داد
رفت داخل اتاق سوزومه. خواب بود بوسه ای روی پیشونیش کردو دوباره از اتاق خارج شد از بیمارستان اومد بیرونو رفت سمت خونش لباساش رو بالباساز راحتی عوض کردو رفت روی تختش و دراز کشیدو بعد یک ماه با خیال راحت خوابید
سوزومه بعد چند ساعت بیدار شد ظهر بود خیلی گشنش بود برگشت سمت تخت کناریش ولی جنیور نبود همون لحظه پرستار اومد داخل
پرستار: بیدار شدین خانوم...... لطفا زیاد نشینین اقای وین خیلی تاکید مراقبتون باشیم
سوزومه: اوکی..... راستی غذایی چیزی نمیدن
پرستار: اوه خوب شد یاداوری کردین اقای وین براتون غذا سفارش دادن براتون بیارم؟
سوزومه: ممنون میشم بیارین
پرستا با یه احترام از اتاق رفت بیرون
سوزومه: خیلی عجیبه چرا یکی از راه رسیده انقد باید مهربون باشه
پرستار اومد داخل دستش یه بسته غذابود رو رویمیز کنار سوزومه گذاشت سوزومه ازش تشکر کرد
پرستار: راستی کار ترخیصتون انجام شد دوسعت دیگه میتونین برین
سوزومه: اوکی
پرستار: کاری داشتید زنگ رو بزنین من بیرون هستم
سوزومه: باشه ممنون
پرستار رفت بیرون
سوزومه بسترو باز کرد با دیدن پاستای فرانسوی چشماش برق زد با خوشحالی گفت
سوزومه: از کجا میدونستی که عاشق پاستم مخصوصا که فرانسوی باشه
سوزومه شروع کرد به خوردن بعد یه ربع غذاش تموم شد گوشیش رو برداشتو زنگ زد به ری
ری: الو بیب
سوزومه؛ خوبی ددی
ری: اوم اتفاقی افتاده
- ۳.۷k
- ۱۹ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط