tough love part46🗝️🪦⛓️🫦
tough love part46🗝️🪦⛓️🫦
از زبان جونگ کوک
رفتم خونه ای که قبلاً اونجا با هم زندگی می کردیم خودمو ولو کردم رو تخت این چه دردی بود که داشت به سرمم فشار آورده بود داشتم از درد دیوونه می شدم
هر قرصی که دم دستم بود انداختم بالا بدون اینکه حتی روسو بخونم برای که دردیه هروی بود رو با هم خوردم
فرقی با خودکشی کردن نداشت برای اینکه هرچه سریع تر خودمو از این درد خلاص کنم هر قرصی که دیدیمو پشت سر هم انداختم بالا برام مهم نبود چی بود
راه رفتنم و حفظ کردن تعادل بدنم سخت بود برای همین چسبیده بودم به دیوار و از پله ها پایین می اومدم که برای یه ثانیه نتونستم چیزی ببینم و تماما سیاهی جلو چشمام حکم فرما شد و از اون همه پله افتادم پایین
صدای قدمای یه زن رو از صدای پاشنه های بلند کفشاش شنیدم که رسید بالا سرم و سرمو گذاشت رو پاهاش
چشمام تار میدید تشخیص چهره برام سخت بود حتی صداشم برام مبهم بود انگار صداش تو گوشم می پیچید
میویس: جونگ کوک... جونگ کوک.... داداشیه گلم چی شده رو زمین چیکار میکنی؟
چه اتفاقی برات افتاده؟
جونگ کوک صدامو میشنوی؟ چشماتو باز کن تروخدا بگو چی شده
➖: می...ویس
میویس: جونم داداشیه گلم من اینجام کنارتم
بگو چی شده!؟
هوشیار بودن برام تو این موقعیت سخت تر از همه بود دیگه هیچ صدایی به گوشم نمی رسید تماماً سکوت و بعد تاریکی مطلق
از زبان ات
ساعت ۳ شب بود که از خواب پریدم بدترین کابوس دنیا رو تو رویاهام دیدم وقتی چشمامو باز کردم هیچکس تو اتاقم نبود اصلأ من چطوری اومدم اینجا؟
تمامی خاطراتو به یاد آوردم اما چیزی که باعث شد ازخواب بپرم کابوسی بود که برای جونگ کوک دیدم
نباید هیچ وقت همچین کابوسی رو میدیدم حتی نمی خوام دربارش حرف بزنم یا فکر کنم نمی خوام دیگه اون تصویری که جونگ کوک داشت بخاطر من می مرد رو تصور کنم(خواب دیده کوکی بخاطرش خودکشی کرده که تقریباً داره اتفاق می افته)
زانو هامو بغل کرده بودم و تند تند نفس می زدم اما حالم بهتر نشد
چرا باید نگران کسی باشم که سال ها پیش برام مرده؟
یدفه صدای زنگ موبایلم به گوشم رسید از تو کیفم که کنار تختم بود برش داشتم میویس بود
این وقت شب چیکار داشت؟ از اون بعیده که این موقع شب بخواد باهام تماس بگیره
نکنه چیزی شده؟
تماسشو جواب دادم اما از چیزی که شنیدم انقدر شوکه شده بودم که گوشیم از دستم افتاد دستام می لرزیدن
می تونستم تضمین کنم پوستم شده عین کچ شبیه روحا شدم
هنوز لباسام تنم بود سریع از اتاقم اومد بیرون و از پله ها پایین اومدم که مامانمو رو کاناپه دیدم
اون چرا تا این وقت شب بیدار مونده؟
یدفه سایه ی یه نفر از پشت سرم نمایان شد برگشتم که دیدم کاروله
کارول:چرا نخوابیدی؟
.....
کارول: چی شده اتفاقی افتاده؟
➕:کارول...(بغض)
شرط
۹۰لایک ۱۰۰کام
از زبان جونگ کوک
رفتم خونه ای که قبلاً اونجا با هم زندگی می کردیم خودمو ولو کردم رو تخت این چه دردی بود که داشت به سرمم فشار آورده بود داشتم از درد دیوونه می شدم
هر قرصی که دم دستم بود انداختم بالا بدون اینکه حتی روسو بخونم برای که دردیه هروی بود رو با هم خوردم
فرقی با خودکشی کردن نداشت برای اینکه هرچه سریع تر خودمو از این درد خلاص کنم هر قرصی که دیدیمو پشت سر هم انداختم بالا برام مهم نبود چی بود
راه رفتنم و حفظ کردن تعادل بدنم سخت بود برای همین چسبیده بودم به دیوار و از پله ها پایین می اومدم که برای یه ثانیه نتونستم چیزی ببینم و تماما سیاهی جلو چشمام حکم فرما شد و از اون همه پله افتادم پایین
صدای قدمای یه زن رو از صدای پاشنه های بلند کفشاش شنیدم که رسید بالا سرم و سرمو گذاشت رو پاهاش
چشمام تار میدید تشخیص چهره برام سخت بود حتی صداشم برام مبهم بود انگار صداش تو گوشم می پیچید
میویس: جونگ کوک... جونگ کوک.... داداشیه گلم چی شده رو زمین چیکار میکنی؟
چه اتفاقی برات افتاده؟
جونگ کوک صدامو میشنوی؟ چشماتو باز کن تروخدا بگو چی شده
➖: می...ویس
میویس: جونم داداشیه گلم من اینجام کنارتم
بگو چی شده!؟
هوشیار بودن برام تو این موقعیت سخت تر از همه بود دیگه هیچ صدایی به گوشم نمی رسید تماماً سکوت و بعد تاریکی مطلق
از زبان ات
ساعت ۳ شب بود که از خواب پریدم بدترین کابوس دنیا رو تو رویاهام دیدم وقتی چشمامو باز کردم هیچکس تو اتاقم نبود اصلأ من چطوری اومدم اینجا؟
تمامی خاطراتو به یاد آوردم اما چیزی که باعث شد ازخواب بپرم کابوسی بود که برای جونگ کوک دیدم
نباید هیچ وقت همچین کابوسی رو میدیدم حتی نمی خوام دربارش حرف بزنم یا فکر کنم نمی خوام دیگه اون تصویری که جونگ کوک داشت بخاطر من می مرد رو تصور کنم(خواب دیده کوکی بخاطرش خودکشی کرده که تقریباً داره اتفاق می افته)
زانو هامو بغل کرده بودم و تند تند نفس می زدم اما حالم بهتر نشد
چرا باید نگران کسی باشم که سال ها پیش برام مرده؟
یدفه صدای زنگ موبایلم به گوشم رسید از تو کیفم که کنار تختم بود برش داشتم میویس بود
این وقت شب چیکار داشت؟ از اون بعیده که این موقع شب بخواد باهام تماس بگیره
نکنه چیزی شده؟
تماسشو جواب دادم اما از چیزی که شنیدم انقدر شوکه شده بودم که گوشیم از دستم افتاد دستام می لرزیدن
می تونستم تضمین کنم پوستم شده عین کچ شبیه روحا شدم
هنوز لباسام تنم بود سریع از اتاقم اومد بیرون و از پله ها پایین اومدم که مامانمو رو کاناپه دیدم
اون چرا تا این وقت شب بیدار مونده؟
یدفه سایه ی یه نفر از پشت سرم نمایان شد برگشتم که دیدم کاروله
کارول:چرا نخوابیدی؟
.....
کارول: چی شده اتفاقی افتاده؟
➕:کارول...(بغض)
شرط
۹۰لایک ۱۰۰کام
۳۴.۳k
۲۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.