27
27
ا/ت
چند روز بعد
برگشتم خونه
ا/ت: مامان من برگشتم
پ: چه عجب
ا/ت: مامان کجاست
پ: ماماتت یکم حالش خوب نیست
ا/ت: مریض شده؟
پ: رفتن تهیونگ اذیتش میکنه
ا/ت: مامان تهیونگ یک ساعته رفته چند دقیقه دیگه پیداش میشه من یه هفته نبودم
پ: چرا گوشیتو جواب نمیدادی
ا/ت: کامل خاموش بود
م: ا/ت
ا/ت: جانم
م: میدونم سختت بود ولی نباید میومدی یه خدافظی میکردی؟
ا/ت: خدافظی برای چی؟
م: رفتن تهیونگ
ا/ت: مامان گفتم الان پیداش میشه
پ: چیمیگی؟ رفته اگه برگرده 4تا5 سال دیگست
ا/ت: چیشده؟
م: پدر و مادرش اومدن دنبالش اوهم رفت
ا/ت: رفت؟ شوخیه
سریع رفتم تو اتاقش کمدشو باز کردم وسایلشو نبود چشمام پراز اشک شد
ا/ت: مامان بابا چی میگید چیشده؟ چرا وسایلشو نیست؟
م: گفتم که رفته
ا/ت: کجا؟
م:گفت بهت پیام داده خدافظی کرده
ا/ت: او بهم پیامی نداده
پ: میخوای برو دنبالش فرودگاست هنوز نرفته
ا/ت: کجا میخواد بره؟
پ: امریکا
با گریه سریع راه افتادم رفتم سمت فرودگاه
نیم ساعت بعد
رسیدم فرودگاه سریع رفتم
نگاه پروازا کردم اسم امریکارو نبود
ا/ت: خانم خانم
👩🏻✈️: بله؟
ا/ت: پرواز مقصد به امریکا کجاست؟
👩🏻✈️: خانم دیر رسیدید درحال سوار شدن هستن
ا/ت: میتونم یه لحظه برم
👩🏻✈️: بلیط باید داشته باشید
ا/ت: تروخدا خانم تروخدا
👩🏻✈️: نمیشه خانم
داشتم گریه میکردن اومدن بیرونم کردن گوشیمو نگاه کردم
تهیونگ: خدافظ
دیوونه مگه بهم قول نداده بودی اگه اومدن دنبالت نری
پ: ا/ت
ا/ت: بابا
پ: بیا برگردیم میدونستم نمیرسی
ا/ت: بابا
پ: ماهم ناراحتیم
با بابام برگشتم
سه سال بعد
تهجون: بیا داخل
ا/ت: خونه خودته
تهجون: نه ماله پدرو مادرمه
ا/ت: خوشگله
تهجون: اره منم دوسش دارم
ا/ت: خانوادت الان کجا هستن
تهجون: چندسالی میشه رفتن خارج
ا/ت: خواهر برادر نداری
تهجون: یه برادر کوجک تر اوهم خارجه ولی امروز برمیگرده
ا/ت: چه خوب
تهجون: من بخاطر همین اوردمت اینجا چون داداشم تازه رسیده چند دقیقه دیگه میرسه اینجا
ا/ت: خب به من چه ربطی داره؟
تهجون: دوست دخترمی دیگه
ا/ت: باشه
دلینگ دلینگ
تهجون: اومد برو درو باز کن
رفتم درو باز کردم
تهجون: سلام داداش عزیزم چقدر دلم برات تنگ شده بود
ا/ت:......
#فیک
#سناریو
ا/ت
چند روز بعد
برگشتم خونه
ا/ت: مامان من برگشتم
پ: چه عجب
ا/ت: مامان کجاست
پ: ماماتت یکم حالش خوب نیست
ا/ت: مریض شده؟
پ: رفتن تهیونگ اذیتش میکنه
ا/ت: مامان تهیونگ یک ساعته رفته چند دقیقه دیگه پیداش میشه من یه هفته نبودم
پ: چرا گوشیتو جواب نمیدادی
ا/ت: کامل خاموش بود
م: ا/ت
ا/ت: جانم
م: میدونم سختت بود ولی نباید میومدی یه خدافظی میکردی؟
ا/ت: خدافظی برای چی؟
م: رفتن تهیونگ
ا/ت: مامان گفتم الان پیداش میشه
پ: چیمیگی؟ رفته اگه برگرده 4تا5 سال دیگست
ا/ت: چیشده؟
م: پدر و مادرش اومدن دنبالش اوهم رفت
ا/ت: رفت؟ شوخیه
سریع رفتم تو اتاقش کمدشو باز کردم وسایلشو نبود چشمام پراز اشک شد
ا/ت: مامان بابا چی میگید چیشده؟ چرا وسایلشو نیست؟
م: گفتم که رفته
ا/ت: کجا؟
م:گفت بهت پیام داده خدافظی کرده
ا/ت: او بهم پیامی نداده
پ: میخوای برو دنبالش فرودگاست هنوز نرفته
ا/ت: کجا میخواد بره؟
پ: امریکا
با گریه سریع راه افتادم رفتم سمت فرودگاه
نیم ساعت بعد
رسیدم فرودگاه سریع رفتم
نگاه پروازا کردم اسم امریکارو نبود
ا/ت: خانم خانم
👩🏻✈️: بله؟
ا/ت: پرواز مقصد به امریکا کجاست؟
👩🏻✈️: خانم دیر رسیدید درحال سوار شدن هستن
ا/ت: میتونم یه لحظه برم
👩🏻✈️: بلیط باید داشته باشید
ا/ت: تروخدا خانم تروخدا
👩🏻✈️: نمیشه خانم
داشتم گریه میکردن اومدن بیرونم کردن گوشیمو نگاه کردم
تهیونگ: خدافظ
دیوونه مگه بهم قول نداده بودی اگه اومدن دنبالت نری
پ: ا/ت
ا/ت: بابا
پ: بیا برگردیم میدونستم نمیرسی
ا/ت: بابا
پ: ماهم ناراحتیم
با بابام برگشتم
سه سال بعد
تهجون: بیا داخل
ا/ت: خونه خودته
تهجون: نه ماله پدرو مادرمه
ا/ت: خوشگله
تهجون: اره منم دوسش دارم
ا/ت: خانوادت الان کجا هستن
تهجون: چندسالی میشه رفتن خارج
ا/ت: خواهر برادر نداری
تهجون: یه برادر کوجک تر اوهم خارجه ولی امروز برمیگرده
ا/ت: چه خوب
تهجون: من بخاطر همین اوردمت اینجا چون داداشم تازه رسیده چند دقیقه دیگه میرسه اینجا
ا/ت: خب به من چه ربطی داره؟
تهجون: دوست دخترمی دیگه
ا/ت: باشه
دلینگ دلینگ
تهجون: اومد برو درو باز کن
رفتم درو باز کردم
تهجون: سلام داداش عزیزم چقدر دلم برات تنگ شده بود
ا/ت:......
#فیک
#سناریو
۳۰.۶k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.