28
28
چرا توهم زدم چرا پسررو تهیونگ میبینم سریع رفتم صورتمو شستم
ا/ت به خودت بیا چرا بعد از سه سال باید دوباره ببینمش
تهجون: بیا داداش این دوست دخترمه
/:سلام ببینم شما کی هستید دل داداش منو بردی
یه نفس عمیقی کشیدم چقدر صداش شبیهشه برگشتم
ا/ت: سلام
وایی خودشه تهیونگه یعنی داداش تهجون تهیونگه
تهیونگ: سلام
اینو گفت رفت
یعنی چی خیلی تغییر کردمو منو نشناخت
تهجون: عزیزم بیا
ا/ت: اومدم
تهجون: بیا بشین خب برادر عزیزم خوش گذشت
تهیونگ: بد نبود عادت کرده بودیم دیگه مامان و بابا هم هفته دیگه برمیگردن
تهجون: چه خوب هفته دیگه هم
ا/ت رو باهاشون اشنا میکنم داداش تو چرا سوال نمیپرسی از ا/ت
تهیونگ: چی بگم؟
تهجون: صبر کنید برم براتون قهوه بیارم
تهیونگ:پس استاد رقصت تهجون بود
ا/ت: توهم برادر کوچیکه تهجونی
تهیونگ: اره میخواستم شب بیام پیشتون
ا/ت: من برات توضیح میدم فقط تو نگو که منو میشناسی
تهیونگ: چه توضیحی؟
ا/ت: ما واقعا همچین رابطه ای داریم
تهیونگ: ها؟
ا/ت: گفت فقط بیا برای داداشم یه جورایی فیلم بازی کن امشب بیا خونمون باهم حرف بزنیم بهت همه چیزو میگم
تهیونگ: الان فک میکنی من باور میکنم
ا/ت: دارم راست میگم
تهجون: بفرمایید
ا/ت: تهجون من یکم سرم درد میکنه باید برم
تهجون: باشه عزیزم مراقب خودت باش بعد بهت زنگ میزنم
ا/ت: خدافظ
تهجون: خدافظ
تهیونگ
تهجون: خیلی دختر خوشگلیه خیلی دوسش دارم
تهیونگ: ا/ت رو میگی
تهجون: اسمشو از کجا میدونی
تهیونگ: خب خودش گفت
تهجون: اها فک کنم هم سن خودت باشه
تهیونگ: چطور باهم اشنا شدین
تهجون: تو کلاس رقص بود
تهیونگ: اوهم دوست داره؟
تهجون: اره داره خیلی هرروز و هرشب بهم میگه
تهیونگ: مگه هرشب همو میبینید
تهجون: اره یه روز رفتم خونشون پدرو مادرشو دیدم
تهیونگ:داداش من از راه اومدم خستم میخوام برم استراحت کنم
تهجون: باشه ولی قبلش نمیخوای بری پیش به خانواده ای که بزرگت کردن
تهیونگ: نه
تهجون: چرا؟
تهیونگ: گفتم که نه نمیرم
شب
ا/ت
م: ا/ت استراحت کن خوب میشی
ا/ت: مامان خوبم برو بیرون
تق تق تق
م: میرم درو باز کنم
تهیونگ: سلام
م: وایی وایی تهیونگا
پ: چیشده کیه؟
تهیونگ: سلام عمو جان
پ: تهیونگ جان تویی خوش اومدی کی برگشتی؟
تهیونگ: همین امروز
پ: عزیزم خوبی
م: تهیونگ خودتی؟
پ: اره خودشه بیاید داخل
#فیک
#سناریو
چرا توهم زدم چرا پسررو تهیونگ میبینم سریع رفتم صورتمو شستم
ا/ت به خودت بیا چرا بعد از سه سال باید دوباره ببینمش
تهجون: بیا داداش این دوست دخترمه
/:سلام ببینم شما کی هستید دل داداش منو بردی
یه نفس عمیقی کشیدم چقدر صداش شبیهشه برگشتم
ا/ت: سلام
وایی خودشه تهیونگه یعنی داداش تهجون تهیونگه
تهیونگ: سلام
اینو گفت رفت
یعنی چی خیلی تغییر کردمو منو نشناخت
تهجون: عزیزم بیا
ا/ت: اومدم
تهجون: بیا بشین خب برادر عزیزم خوش گذشت
تهیونگ: بد نبود عادت کرده بودیم دیگه مامان و بابا هم هفته دیگه برمیگردن
تهجون: چه خوب هفته دیگه هم
ا/ت رو باهاشون اشنا میکنم داداش تو چرا سوال نمیپرسی از ا/ت
تهیونگ: چی بگم؟
تهجون: صبر کنید برم براتون قهوه بیارم
تهیونگ:پس استاد رقصت تهجون بود
ا/ت: توهم برادر کوچیکه تهجونی
تهیونگ: اره میخواستم شب بیام پیشتون
ا/ت: من برات توضیح میدم فقط تو نگو که منو میشناسی
تهیونگ: چه توضیحی؟
ا/ت: ما واقعا همچین رابطه ای داریم
تهیونگ: ها؟
ا/ت: گفت فقط بیا برای داداشم یه جورایی فیلم بازی کن امشب بیا خونمون باهم حرف بزنیم بهت همه چیزو میگم
تهیونگ: الان فک میکنی من باور میکنم
ا/ت: دارم راست میگم
تهجون: بفرمایید
ا/ت: تهجون من یکم سرم درد میکنه باید برم
تهجون: باشه عزیزم مراقب خودت باش بعد بهت زنگ میزنم
ا/ت: خدافظ
تهجون: خدافظ
تهیونگ
تهجون: خیلی دختر خوشگلیه خیلی دوسش دارم
تهیونگ: ا/ت رو میگی
تهجون: اسمشو از کجا میدونی
تهیونگ: خب خودش گفت
تهجون: اها فک کنم هم سن خودت باشه
تهیونگ: چطور باهم اشنا شدین
تهجون: تو کلاس رقص بود
تهیونگ: اوهم دوست داره؟
تهجون: اره داره خیلی هرروز و هرشب بهم میگه
تهیونگ: مگه هرشب همو میبینید
تهجون: اره یه روز رفتم خونشون پدرو مادرشو دیدم
تهیونگ:داداش من از راه اومدم خستم میخوام برم استراحت کنم
تهجون: باشه ولی قبلش نمیخوای بری پیش به خانواده ای که بزرگت کردن
تهیونگ: نه
تهجون: چرا؟
تهیونگ: گفتم که نه نمیرم
شب
ا/ت
م: ا/ت استراحت کن خوب میشی
ا/ت: مامان خوبم برو بیرون
تق تق تق
م: میرم درو باز کنم
تهیونگ: سلام
م: وایی وایی تهیونگا
پ: چیشده کیه؟
تهیونگ: سلام عمو جان
پ: تهیونگ جان تویی خوش اومدی کی برگشتی؟
تهیونگ: همین امروز
پ: عزیزم خوبی
م: تهیونگ خودتی؟
پ: اره خودشه بیاید داخل
#فیک
#سناریو
۲۴.۶k
۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.