part25
part25
شب
تو خونه بودیم
م: ا/ت میای کمکم
ا/ت: مامان یکم خستم
تهیونگ: خاله جون خودم میام
گوشیمو نگاه کردم
تهیونگی💞
تهیونگ: قرارمون یادت نره برو اماده کن بریم😉
ا/ت: باشه
رفتم لباسمو پوشیدم
تهیونگ: ا/ت بیرون اماده باش تا منم بیام
ا/ت: باشه
رفتم بیرون منتظرش موندم من دیگه امشب بهش میگم
تهیونگ: بریم؟
ا/ت: اره
خواست دستمو بگیره دستمو بردم سمت موهام
تهیونگ: خوبی؟
ا/ت: اره
تهیونگ: روزای قبل که میرفتیم سرقرار کلی ارایش میکردی لباس خوشگل میپوشیدی چرا الان؟
ا/ت: حوصله نداشتم
تهیونگ: میخوای برگردیم؟
ا/ت: نه میخواستم فقط یه چیزی بگم
تهیونگ: جانم بگو
ا/ت: همینجا بمون
تهیونگ: گوش میدم
ا/ت: بیا جدا شیم
تهیونگ: چی؟
ا/ت: گفتم بیا جدا شیم ما باهم زندگی میکنیم مثل یه خواهر برادریم نه بیشتر شاید خیلی کمتر ولی بیشتر نه که بخوایم به هم حسی داشته باشیم تهیونگ از نظر من رابطمون از اول اشتباه بود من فقط قبول کردم چون عذاب وجدان داشتم تو خونه باهم زندگی میکردیم ولی تو منو دوست داشته باشی
تهیونگ: ا/ت
ا/ت: تهیونگ ادامه نده ما نمیتونیم باهم زندگی کنیم خیلی فرق داریم باهم الان برگرد خونه سوآ بهم زنگ زد منم میرم خونشون امشب و اینکه اگه همو دیدیم
انگار هیچی نشده مثل قبل
تهیونگ: تو الکی این حرفارو نمیزنی چی شده اینو بگو؟
ا/ت: راستش یه نفر دیگه رو دوست دارم
تهیونگ: کیو؟
ا/ت: همون استاد رقصم فک میکنم اوهم منو دوست داره
تهیونگ: اسمش چیه؟
ا/ت: دیگه فک کنم این به تو ربطی نداره
تهیونگ: باشه من برمیگردم ولی ا/ت تو این چند سالی که باهم زندگی کردیم اولین باری بود که شنیدم گفتی به من ربطی نداره اخه قبلا با چه ذوقی همه چیزو بهم میگفتی منم گوش میکردم
مراقب خودت باش خدافظ
ا/ت: خدافظ
#فیک
#سناریو
شب
تو خونه بودیم
م: ا/ت میای کمکم
ا/ت: مامان یکم خستم
تهیونگ: خاله جون خودم میام
گوشیمو نگاه کردم
تهیونگی💞
تهیونگ: قرارمون یادت نره برو اماده کن بریم😉
ا/ت: باشه
رفتم لباسمو پوشیدم
تهیونگ: ا/ت بیرون اماده باش تا منم بیام
ا/ت: باشه
رفتم بیرون منتظرش موندم من دیگه امشب بهش میگم
تهیونگ: بریم؟
ا/ت: اره
خواست دستمو بگیره دستمو بردم سمت موهام
تهیونگ: خوبی؟
ا/ت: اره
تهیونگ: روزای قبل که میرفتیم سرقرار کلی ارایش میکردی لباس خوشگل میپوشیدی چرا الان؟
ا/ت: حوصله نداشتم
تهیونگ: میخوای برگردیم؟
ا/ت: نه میخواستم فقط یه چیزی بگم
تهیونگ: جانم بگو
ا/ت: همینجا بمون
تهیونگ: گوش میدم
ا/ت: بیا جدا شیم
تهیونگ: چی؟
ا/ت: گفتم بیا جدا شیم ما باهم زندگی میکنیم مثل یه خواهر برادریم نه بیشتر شاید خیلی کمتر ولی بیشتر نه که بخوایم به هم حسی داشته باشیم تهیونگ از نظر من رابطمون از اول اشتباه بود من فقط قبول کردم چون عذاب وجدان داشتم تو خونه باهم زندگی میکردیم ولی تو منو دوست داشته باشی
تهیونگ: ا/ت
ا/ت: تهیونگ ادامه نده ما نمیتونیم باهم زندگی کنیم خیلی فرق داریم باهم الان برگرد خونه سوآ بهم زنگ زد منم میرم خونشون امشب و اینکه اگه همو دیدیم
انگار هیچی نشده مثل قبل
تهیونگ: تو الکی این حرفارو نمیزنی چی شده اینو بگو؟
ا/ت: راستش یه نفر دیگه رو دوست دارم
تهیونگ: کیو؟
ا/ت: همون استاد رقصم فک میکنم اوهم منو دوست داره
تهیونگ: اسمش چیه؟
ا/ت: دیگه فک کنم این به تو ربطی نداره
تهیونگ: باشه من برمیگردم ولی ا/ت تو این چند سالی که باهم زندگی کردیم اولین باری بود که شنیدم گفتی به من ربطی نداره اخه قبلا با چه ذوقی همه چیزو بهم میگفتی منم گوش میکردم
مراقب خودت باش خدافظ
ا/ت: خدافظ
#فیک
#سناریو
۳۷.۲k
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.