معجزه پارت هشتم

معجزه ( پارت هشتم )
* ویو شوگا *
نمیدونم چرا ولی دلم میخواست هرجور شده ا/ت بتونه برادرش رو ببینه! برای خودم هم سوال بود که چرا؟! ولی واقعا تحمل ناراحتی شو ندارم...انگار من دارم عضاب میکشم!
رفتم سمت اتاق فرمان دار و شاید یکم تهدیدش کردم...ولی قبول کرد که مسیرشو بره!
رفتم سمت اتاق ا/ت...دیدم رو تخت نشسته و عکس برادرش تو دستشه!
شوگا : هی...ناخدا قبول کرد که مسیرش رو بره!
ا/ت : جدی؟!
شوگا : اوهوم...!
ا/ت : چرا داری سعی میکنی که کمکم کنی؟
شوگا : خب...راستش رو بخوای خودمم نمیدونم!
ا/ت: آهان...
توی همین حال بودیم که ناخدا اومد...!
ناخدا : آقای شوگا اگر میخواین مسیر رو ادامه بدیم..باید اول وارد اون کشتی جنگی بشیم!
شوگا: پس که اینطور! من همراهتون میام!
ناخدا : باشه...
ا/ت : امممم...منم میخوام بیام!
شوگا و ناخدا :‌......
ا/ت : خواهش میکنم...من دکترم اگه اتفاقی برای شما بیفته من بتونم کمکتون کنم!
ناخدا: هوم...باشه اما اگر اتفاقی برای شما افتاد خانم ا/ت من مقصرش نیستم!
ا/ت : میدونم!
ناخدا: چرا دارین وقت و تلف میکنین؟ همین الان بیاین بریم!
شوگا : آره...بریم!
ا/ت : هوف‌...بریم!
* ویو ا/ت *
هرجور شده میخواستم برم...برای همین کلی التماس کردم و خوش بختانه جواب داد....پاشدم و همراه ناخدا و شوگا و چند تا نگهبان ارتشی خواستیم بریم تو اون کشتی!
ناخدا رفت و کشتی و به سمت اون کشتی جنگی هدایت کرد.....



لایک و کامنت کنید تا پارت بعددد🗿
دیدگاه ها (۱۲)

معجزه ( پارت نهم ) * ویو ا/ت * بعد از چند ساعت بلاخره کشتی م...

معجزه ( پارت دهم ) * ویو ا/ت * یهو شوگا اومد تو اتاق....شوگا...

معجزه( پارت هفتم ) * ویو ا/ت * از اتاق فرمان دار رفتم بیرون...

معجزه ( پارت ششم) * ویو شوگا * ا/ت رفت جایی و منم منتظرش مون...

پارت ۸۲ فیک ازدواج مافیایی

⁶³ا/ت: “اصرار نکردم. می‌تونی نیای.”کوک: “نه دیگه، گفتی پدربچ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط