معجزه ( پارت نهم )
معجزه ( پارت نهم )
* ویو ا/ت *
بعد از چند ساعت بلاخره کشتی مسیرش رو هم مسیر اون کشتی جنگی کرد....یه لحظه از دور نگاه اون کشتی کردم...انگار متروکه بود و کسی توش نبود!
ا/ت : یااا.. این که کسی توش نیست!
ناخدا : شاید یه تله هست!
شوگا : آره...شاید!
ناخدا : خب...نگهبان ها آماده باشید میخوایم بریم داخل کشتی!
اول ناخدا و نگهبان ها رفتن و منو شوگا هم پشت سرشون....اول سوار یه قایق شدیم تا بتونیم بریم سمتش....
بعد از چند دقیقه از قایق اومدیم بیرون...و رفتیم داخل کشتی.
ناخدا : اینجا چرا اینجوریه؟ چرا کسی نیست؟
شوگا : یعنی همه مردن؟
ا/ت : مواظب باشید....شاید کسی اینجاست!
یهو یه صدا اومد!
ناخدا : شنیدید؟!
شوگا : آره!
چشمم خورد به یه در خیلی کوچیک...که از اونجا صدا میومد!
ا/ت : هی...اینجا رو ببینید!
رفتم نزدیکش...انگار یکی با دست میزد به اون در!
ناخدا : نزدیکش نشو!
شوگا : ا/ت بیا اینور!
ا/ت : باید ببینم توش چیه!
یکم رفتم نزدیک تر و یه جارو برداشتم و یکم زدم به در... دوباره صدا اومد!
جارو رو گیر دادم به دستگیره اون در و سریع در و باز کردم و ازش فاصله گرفتم!
ا/ت : خدای من!!!
ناخدا : اون چیه دیگه؟!
شوگا :.....
یه چیزی دیدم که با پارچه پیچیده شده بود!
ا/ت : این چیه؟!
شوگا: برش دار از اینجا بریم!
ناخدا : آره...باید از اینجا بریم!
ا/ت : باشه!
برداشتم و با نگهبان ها و ناخدا و شوگا به سمت قایق رفتیم و بعد به سمت کشتی حرکت کردیم....در کشتی رو باز کردیم...منم رفتم تو اتاقم و نشستم رو تخت و یکم بهش خیره شدم...معلوم نبود چی بود!
بچه ها این فیک تموم شه با سناریو ها خفتون میکنم🗿
* ویو ا/ت *
بعد از چند ساعت بلاخره کشتی مسیرش رو هم مسیر اون کشتی جنگی کرد....یه لحظه از دور نگاه اون کشتی کردم...انگار متروکه بود و کسی توش نبود!
ا/ت : یااا.. این که کسی توش نیست!
ناخدا : شاید یه تله هست!
شوگا : آره...شاید!
ناخدا : خب...نگهبان ها آماده باشید میخوایم بریم داخل کشتی!
اول ناخدا و نگهبان ها رفتن و منو شوگا هم پشت سرشون....اول سوار یه قایق شدیم تا بتونیم بریم سمتش....
بعد از چند دقیقه از قایق اومدیم بیرون...و رفتیم داخل کشتی.
ناخدا : اینجا چرا اینجوریه؟ چرا کسی نیست؟
شوگا : یعنی همه مردن؟
ا/ت : مواظب باشید....شاید کسی اینجاست!
یهو یه صدا اومد!
ناخدا : شنیدید؟!
شوگا : آره!
چشمم خورد به یه در خیلی کوچیک...که از اونجا صدا میومد!
ا/ت : هی...اینجا رو ببینید!
رفتم نزدیکش...انگار یکی با دست میزد به اون در!
ناخدا : نزدیکش نشو!
شوگا : ا/ت بیا اینور!
ا/ت : باید ببینم توش چیه!
یکم رفتم نزدیک تر و یه جارو برداشتم و یکم زدم به در... دوباره صدا اومد!
جارو رو گیر دادم به دستگیره اون در و سریع در و باز کردم و ازش فاصله گرفتم!
ا/ت : خدای من!!!
ناخدا : اون چیه دیگه؟!
شوگا :.....
یه چیزی دیدم که با پارچه پیچیده شده بود!
ا/ت : این چیه؟!
شوگا: برش دار از اینجا بریم!
ناخدا : آره...باید از اینجا بریم!
ا/ت : باشه!
برداشتم و با نگهبان ها و ناخدا و شوگا به سمت قایق رفتیم و بعد به سمت کشتی حرکت کردیم....در کشتی رو باز کردیم...منم رفتم تو اتاقم و نشستم رو تخت و یکم بهش خیره شدم...معلوم نبود چی بود!
بچه ها این فیک تموم شه با سناریو ها خفتون میکنم🗿
۲۱.۰k
۰۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.