نگفتههه. جیمین: مطمئنن امروز میگه نگران نباش. راوی: برش ز
نگفتههه. جیمین: مطمئنن امروز میگه نگران نباش. راوی: برش زمان به شب. من: کوک توی حیاط داشت قدم میزد منم دیدم بهترین فرصته و رفتم پیشش و گفتم: من م.. م.. منم دوست دارم. کوک: هه مین اومد یهوی گفت منم دوست دارم از خوشحالی داشتم بال در می اوردم و دست خودم نبود که محکم بغلش کردمو فک کنم ک. یرم خورد به ک. صش. ویو هه مین: تا گفتم سریع بغلم کرد که چیزش خورد بهم دست و پام شل شده بود وقتی از بغلم اومد بیرون لبمو بوس کرد. کوک: بریم تو؟ من: اره ولی یچیزی به بقیه چی میخوای بگی؟ کوک: همشون در جریانن و مشکلی ندارن من: عه خوب پس حله بریم. راوی: خب دیگه از اینچیزا بگذریم که کوک توضیح داد و همه اوکی بودن و رفتن بخوابن که نگم براتون تو اتاق هه مین و کوک چه اتفاقای مستهجنی .
۹.۹k
۰۶ خرداد ۱۴۰۲