معجزه من
معجزه من
پارت ۴۹
صندوقچه رو باز کردم ک کلی عکس توش بود یک گردبند
سجاد: ما رامتین از بچگی تا ۱۵ سالگی باهم دیگ دوست بودیم رامتین خیلی پسره ارومی بود ولی من نه ۸ سالم ک شد با یک پسره ک ۱۷ سالش بود دوست شدم بهم مواد مخدر میداد ک بفروشم یک روز رامتین فهمید سرصدا راه انداخت ک با کلی حرف ارومش کردم یواشکی مواد میفروختم تو همین کارها بودم ک خواهر اون پسره رو دیدم اون موقع شده بود۱۵ سالم رامتین با پول بابایی تو درس میخوند ولی من تو خیابون ها مواد میفروختم یک روز ک داشتم با خواهر صاحب کارم حرف میزدم رامتین امد نمدونم باورت میشه یانه ولی عاشق اون دختره شد دختره هم عاشق رامتین من اون وسط داشتم عشق یک طرفه رو تجربه میکرد با رامتین دعوام شد من رفتم تهران اون موقع ما مشهد بودیم تا ۱۸ سالگیمون من دیگ یک مواد فروش معروف شده بودم تویی تهران ولی رامتین بچه خوشگله محل هنوز با دختره بود سارینا همون دختره رفت سربازی تا ۲۰ سالگی علاقه شدیدی به پلیس شدن داشت بعد سربازی ک امد رفت سراغ سارینا منم ۲۰ سالم ک شد قاچاقچی شده بودم سارینا رو دزدیم زجه زدن هایی رامتین دیدم سارینا منو دوست نداشت ولی زوری زنم شد ازش یک بچه دارم سارینا سرطان گرفت و مرد بچه رو دادم به یکس بزرگ کنه رامتین با پارتی بازی باباتو پلیس شد و افتاد دنبال من کلی مدرک درمورد من پیدا کرد بخاطر مدرک علیه من ۵ سال رفت خارج دیگ من مافیا شده بود بهش هشدار دادم ک اگه پیگیر من باشه خانوادشو نابود میکنم بهم خبر دادن ک برگشته از خارج و دوباره پرونده منو باز کرده منم سریع زنشو خواهرشو گرفتم
النا: من تازه زنشم شدم از هیچی خبر ندارم
سجاد: بدرک تو دیگ مال منی اگه تا فردا مدارکو اورد اورد نیاورد تو میشی مال من
همینو گفت رفت شروع کردم به گریه کردن حالم اصلا خوب نبود بالا اوردم ک همون خدمتکار امدپیشم و باهاش شروع کردم به حرف زدن و مخشو زدم ک کمکمون کنه
(فردا)
(رامتین)
ما مدارک کپی شده رو ورداشتیم بردیم به ادرس ک سجاد فرستاده بود یک کارگاه بود برق هاش خاموش بود ک سجاد امد و با کنترل دستش برق هارو روشن کرد دیدم مهگل النا رو به صندلی بسته تا اصلان رفت نزدیکشون افراد سجاد اصلان کتک زدن ...
غلط املایی داشت ببخشید
پارت ۴۹
صندوقچه رو باز کردم ک کلی عکس توش بود یک گردبند
سجاد: ما رامتین از بچگی تا ۱۵ سالگی باهم دیگ دوست بودیم رامتین خیلی پسره ارومی بود ولی من نه ۸ سالم ک شد با یک پسره ک ۱۷ سالش بود دوست شدم بهم مواد مخدر میداد ک بفروشم یک روز رامتین فهمید سرصدا راه انداخت ک با کلی حرف ارومش کردم یواشکی مواد میفروختم تو همین کارها بودم ک خواهر اون پسره رو دیدم اون موقع شده بود۱۵ سالم رامتین با پول بابایی تو درس میخوند ولی من تو خیابون ها مواد میفروختم یک روز ک داشتم با خواهر صاحب کارم حرف میزدم رامتین امد نمدونم باورت میشه یانه ولی عاشق اون دختره شد دختره هم عاشق رامتین من اون وسط داشتم عشق یک طرفه رو تجربه میکرد با رامتین دعوام شد من رفتم تهران اون موقع ما مشهد بودیم تا ۱۸ سالگیمون من دیگ یک مواد فروش معروف شده بودم تویی تهران ولی رامتین بچه خوشگله محل هنوز با دختره بود سارینا همون دختره رفت سربازی تا ۲۰ سالگی علاقه شدیدی به پلیس شدن داشت بعد سربازی ک امد رفت سراغ سارینا منم ۲۰ سالم ک شد قاچاقچی شده بودم سارینا رو دزدیم زجه زدن هایی رامتین دیدم سارینا منو دوست نداشت ولی زوری زنم شد ازش یک بچه دارم سارینا سرطان گرفت و مرد بچه رو دادم به یکس بزرگ کنه رامتین با پارتی بازی باباتو پلیس شد و افتاد دنبال من کلی مدرک درمورد من پیدا کرد بخاطر مدرک علیه من ۵ سال رفت خارج دیگ من مافیا شده بود بهش هشدار دادم ک اگه پیگیر من باشه خانوادشو نابود میکنم بهم خبر دادن ک برگشته از خارج و دوباره پرونده منو باز کرده منم سریع زنشو خواهرشو گرفتم
النا: من تازه زنشم شدم از هیچی خبر ندارم
سجاد: بدرک تو دیگ مال منی اگه تا فردا مدارکو اورد اورد نیاورد تو میشی مال من
همینو گفت رفت شروع کردم به گریه کردن حالم اصلا خوب نبود بالا اوردم ک همون خدمتکار امدپیشم و باهاش شروع کردم به حرف زدن و مخشو زدم ک کمکمون کنه
(فردا)
(رامتین)
ما مدارک کپی شده رو ورداشتیم بردیم به ادرس ک سجاد فرستاده بود یک کارگاه بود برق هاش خاموش بود ک سجاد امد و با کنترل دستش برق هارو روشن کرد دیدم مهگل النا رو به صندلی بسته تا اصلان رفت نزدیکشون افراد سجاد اصلان کتک زدن ...
غلط املایی داشت ببخشید
۶.۹k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.