معجزه من
معجزه من
پارت ۵۱
(النا)
ما رامتین داشتیم سر خونه زندیگمون میرفتیم بچه مهگل اصلان هم به دنیا امده بود اسمشو کیان گذاشتن پسره،امروز جشن عروسی منو رامتین بود
النا:رامتین من الان دوساعت کارم تو ارایشگاه تموم شده کجاییی خستم
رامتین:الان بزار معموریتم تموم بشه میام بزار همینو دستگیر کنم میام
النا: اخه کدوم داماد میره معوریتتت خدایایااااااا
بعد نیم ساعت ارایشگر گفت اقا داماد امده لباس عروسم پوشیده بوده اخه رامتین رو این چیزا حساسه رفتم پایین ک فیلمبردار داشت ازمون فیلم میگرفترامتین در ماشین باز کرد برام
رامتین: بفرمایید بانو
یک لبخندی زدم و سوار شدم رامتین به فیلم بردار گفت ک تو راه ازما فیلم بگیرع ک یادگاری بیوفته تو راه با رامتین کلی عکس فیلم گرفتیم ک رسیدم تالار رامتین در وا کرد و دستمو گرفت وارد تالار شدیم مامانم بغلم کرد منی ک هیچ وقت بابامو بغل نکرده بودم ایندفعه بغل کردم نشستیم ک کیک اوردن(کیک عروسی) بعد دیجی گفت ک عروس داماد بیاین برقصن ما رامتین کلاس رقص رفته بودیم،اهنگ پخش کردن و شروع کردیم به رقصیدن(خودتون یک اهنگ تصور کنید) فیلمبردار داشت همنجوری ازمون فیلم میگرفت دستمو گذاشتم دور گردن رامتین اونم دستش روی کمرم
النا: خیلی ذوق دارم رامتین ک بهم رسیدیم
رامتین: من ک دارم از خوشحالی میمیرم
(عروسی ساعت ۵ شروع شده بود و الان ساعت ۳شب)
دیجی ک خسته شده بود ولی بقیه نه دیگ همه رفتن سوار ماشین شدن و راه افتادیم تو خونه همه بوق میزدن منم جیغ میکشیدم عروس کشونی بود دیگ رسیدم خونه ک مامانم گل پاچید یکم قران خوند و منو رامتین کرد تو اتاق
النا: مامان چیکار میکنی زشته
مامان رقیه: هیس منو باباتم همنطوری کردن رامتین موفق باشی
رامتین شروع کرد به خندیدن ک یک نگاهی بدی بهش کردم
مامانم اینا رفتن من از اتاق امدم بیرون و باهمون لباس عروس لم دادم رو مبل ک رامتین امد پیشم و دستشو دور گردنم انداخت
النا: مرسی بخاطر این شب قشنگی ک برام ساختی
رامتین: بازم کم کسری داشت تو لیاقت بیشتر از اینا بود
النا: نگو خیلی خوب بود عروسی رویاهام بود
رامتین: مرسی ک مال من شدی و منو شریک زندگی خودت کردی
النا شروع میکنه به بوسیدن رامتین و بعد از ۵ دقیقه ول میکنن
النا: اقا داماد بیا این زیپ لباس عروسمو بکش پایین دستم نمرسه
رامتین لبخندی میزنه و (بعدشم ک اسماته اگه خواستین بگید تو کامنت ها بنویسم)
اسلاید دوم: لباس عروس النا
اسلاید سوم: کیکشون
غلط املایی داشت ببخشید
پارت ۵۱
(النا)
ما رامتین داشتیم سر خونه زندیگمون میرفتیم بچه مهگل اصلان هم به دنیا امده بود اسمشو کیان گذاشتن پسره،امروز جشن عروسی منو رامتین بود
النا:رامتین من الان دوساعت کارم تو ارایشگاه تموم شده کجاییی خستم
رامتین:الان بزار معموریتم تموم بشه میام بزار همینو دستگیر کنم میام
النا: اخه کدوم داماد میره معوریتتت خدایایااااااا
بعد نیم ساعت ارایشگر گفت اقا داماد امده لباس عروسم پوشیده بوده اخه رامتین رو این چیزا حساسه رفتم پایین ک فیلمبردار داشت ازمون فیلم میگرفترامتین در ماشین باز کرد برام
رامتین: بفرمایید بانو
یک لبخندی زدم و سوار شدم رامتین به فیلم بردار گفت ک تو راه ازما فیلم بگیرع ک یادگاری بیوفته تو راه با رامتین کلی عکس فیلم گرفتیم ک رسیدم تالار رامتین در وا کرد و دستمو گرفت وارد تالار شدیم مامانم بغلم کرد منی ک هیچ وقت بابامو بغل نکرده بودم ایندفعه بغل کردم نشستیم ک کیک اوردن(کیک عروسی) بعد دیجی گفت ک عروس داماد بیاین برقصن ما رامتین کلاس رقص رفته بودیم،اهنگ پخش کردن و شروع کردیم به رقصیدن(خودتون یک اهنگ تصور کنید) فیلمبردار داشت همنجوری ازمون فیلم میگرفت دستمو گذاشتم دور گردن رامتین اونم دستش روی کمرم
النا: خیلی ذوق دارم رامتین ک بهم رسیدیم
رامتین: من ک دارم از خوشحالی میمیرم
(عروسی ساعت ۵ شروع شده بود و الان ساعت ۳شب)
دیجی ک خسته شده بود ولی بقیه نه دیگ همه رفتن سوار ماشین شدن و راه افتادیم تو خونه همه بوق میزدن منم جیغ میکشیدم عروس کشونی بود دیگ رسیدم خونه ک مامانم گل پاچید یکم قران خوند و منو رامتین کرد تو اتاق
النا: مامان چیکار میکنی زشته
مامان رقیه: هیس منو باباتم همنطوری کردن رامتین موفق باشی
رامتین شروع کرد به خندیدن ک یک نگاهی بدی بهش کردم
مامانم اینا رفتن من از اتاق امدم بیرون و باهمون لباس عروس لم دادم رو مبل ک رامتین امد پیشم و دستشو دور گردنم انداخت
النا: مرسی بخاطر این شب قشنگی ک برام ساختی
رامتین: بازم کم کسری داشت تو لیاقت بیشتر از اینا بود
النا: نگو خیلی خوب بود عروسی رویاهام بود
رامتین: مرسی ک مال من شدی و منو شریک زندگی خودت کردی
النا شروع میکنه به بوسیدن رامتین و بعد از ۵ دقیقه ول میکنن
النا: اقا داماد بیا این زیپ لباس عروسمو بکش پایین دستم نمرسه
رامتین لبخندی میزنه و (بعدشم ک اسماته اگه خواستین بگید تو کامنت ها بنویسم)
اسلاید دوم: لباس عروس النا
اسلاید سوم: کیکشون
غلط املایی داشت ببخشید
۱۲.۳k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.