معجزه من
معجزه من
پارت ۴۸
(النا)
چشامو باز کردم ک دیدم تو بغل همون پسره هرکاری میکردم از تو بغلش بیرون نمیامدم
النا: ولم کنننننننن(باداد)
سجاد: کوچلو اروم باشش
النا: من تازه داشتم زندگی خوب رو تجربه میکردم بعد تو از کجا پیدات شد
سجاد: من میخوام ک زجه زدن هاییی رامتین بیبینم
النا:چیکار به من دادی چرا به من ت*ج*اوز کردین
سجاد: چون میخواستمبیبینم چی داری ک رامتین عاشقشه
شروع کردم به گریه کردن ک از بغلش منو بیرون اورد بلند شد رفت سمت کمد و لباس اورد
سجاد: اینارو بپوش بعد بیا پایین پیش مهگل بیقراری میکنه
سریع لباس هاموپوشیدمرفتم پایین پیش مهگل دیدم یک گوشه نشسته و به دیوار خیره شده تا منو دید برق تو چشم هاش زد بدو بدو رفتمپیشش و بغلش کردم
النا:خوبی(اروم)
مهگل: چیکارت کردن النا دیشب صدات ک التماس میکردی نکن میومد خیلی نگرانت شدم(اروم)
النا: دیشب بهم دست درازی کرد و فیلم گرفت برای رامتین فرستاد(اروم)
مهگل: من یک چیزی هایی رامتین وقتی بچه بودم یاد داده کار با اسلحه چاقو اینا(اروم)
النا: این که خوبه باید اول یکی از این خدمتکارو از خودمون کنیم دیشب ک نگاه کردم یک زن بود ک خیلی به سجاد نزدیک بود بهش میگفت مامان(اروم)
مهگل: منم دیدمش دیشب صداشو شنیدم ک میگفت دختره گناه داره این پسره چقدر ظالمه النا اگه میتونی میشه زن رو طرف خودمون بکنیم اینجوری ک فهمیدم هیچکدوم از اینا از اون پسره خوششون نمیاد(اروم)
النا: باشه یکاریش میکنم(اروم)
سجاد امد طرفم
سجاد: بیا صبحانه بخور دیشب شب سختی داشتی(با نیشخند)
رفتم نشستم میل به هیچی نداشتم
النا: چی دشمنی با رامتین من داری؟
سجاد: بعد صبحانه بهت میگم حالا بخور ک دیشب جونت گرفت بود
النا یکی میزنه رو میز
النا: خیلی خوشت میاد ک هی از دیشب بگی بی همه چیز
سجاد: اره خیلی خوشم میاد اونم بیشتر از تو
دیدم بلند شد ک با انگشتش بهمگفت ک بیام دنبالش رفتم ک رفت تو اتاقش از تو کمد یک جعبه دراورد و انداخت جلوم
سجاد: باز کن بیبینچرا با رامتین دشمنی دارم
غلط املایی داشت ببخشید
پارت ۴۸
(النا)
چشامو باز کردم ک دیدم تو بغل همون پسره هرکاری میکردم از تو بغلش بیرون نمیامدم
النا: ولم کنننننننن(باداد)
سجاد: کوچلو اروم باشش
النا: من تازه داشتم زندگی خوب رو تجربه میکردم بعد تو از کجا پیدات شد
سجاد: من میخوام ک زجه زدن هاییی رامتین بیبینم
النا:چیکار به من دادی چرا به من ت*ج*اوز کردین
سجاد: چون میخواستمبیبینم چی داری ک رامتین عاشقشه
شروع کردم به گریه کردن ک از بغلش منو بیرون اورد بلند شد رفت سمت کمد و لباس اورد
سجاد: اینارو بپوش بعد بیا پایین پیش مهگل بیقراری میکنه
سریع لباس هاموپوشیدمرفتم پایین پیش مهگل دیدم یک گوشه نشسته و به دیوار خیره شده تا منو دید برق تو چشم هاش زد بدو بدو رفتمپیشش و بغلش کردم
النا:خوبی(اروم)
مهگل: چیکارت کردن النا دیشب صدات ک التماس میکردی نکن میومد خیلی نگرانت شدم(اروم)
النا: دیشب بهم دست درازی کرد و فیلم گرفت برای رامتین فرستاد(اروم)
مهگل: من یک چیزی هایی رامتین وقتی بچه بودم یاد داده کار با اسلحه چاقو اینا(اروم)
النا: این که خوبه باید اول یکی از این خدمتکارو از خودمون کنیم دیشب ک نگاه کردم یک زن بود ک خیلی به سجاد نزدیک بود بهش میگفت مامان(اروم)
مهگل: منم دیدمش دیشب صداشو شنیدم ک میگفت دختره گناه داره این پسره چقدر ظالمه النا اگه میتونی میشه زن رو طرف خودمون بکنیم اینجوری ک فهمیدم هیچکدوم از اینا از اون پسره خوششون نمیاد(اروم)
النا: باشه یکاریش میکنم(اروم)
سجاد امد طرفم
سجاد: بیا صبحانه بخور دیشب شب سختی داشتی(با نیشخند)
رفتم نشستم میل به هیچی نداشتم
النا: چی دشمنی با رامتین من داری؟
سجاد: بعد صبحانه بهت میگم حالا بخور ک دیشب جونت گرفت بود
النا یکی میزنه رو میز
النا: خیلی خوشت میاد ک هی از دیشب بگی بی همه چیز
سجاد: اره خیلی خوشم میاد اونم بیشتر از تو
دیدم بلند شد ک با انگشتش بهمگفت ک بیام دنبالش رفتم ک رفت تو اتاقش از تو کمد یک جعبه دراورد و انداخت جلوم
سجاد: باز کن بیبینچرا با رامتین دشمنی دارم
غلط املایی داشت ببخشید
۷.۹k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.