𝗣𝗮𝗿¹¹⁰
𝗣𝗮𝗿¹¹⁰
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
جونگ کوک: گشنه تم نباشه حالا یکم بخوری چیزی نمیشه، بشین بخور تا منم از گلوم بره پایین.
صندلی برای خودم کنار کشیدم و نشستم.
لقمه ای گرفت و دستش رو به طرفم دراز کرد.
اشاره کرد و لقمه و گفت:
جونگ کوک:من تنها بخورم بهم نمیچسبه. بیا بخور.
لقمه رو از دستش گرفتم.
انگار حرف های هِمونی روی اون جاذبه ی زیادی داشت و حرف های عمه هم روی من.
تا پايان شام خوردنش،در مورد درس و دانشگاهم سوال کرد و بعدم اضافه کرد:
جونگ کوک:یه مدت خودم میبرمت دانشگاه و میارمت که خیالم از بابت همه چی راحت شه.
وقتی بهش گفتم:
ا/ت: میخوام برگردم سر کارم.
با اخمِ تندی نگاهم کرد و گفت:
جونگ کوک: لابد خونه ی اون مرتيکه!
ا/ت:اون مرتیکه اسم داره، بعدشم آقای شوگا که آدمه خوبیه چرا نمیزاری برم سر کارم.
جونگ کوک:به هر حال آدم خوبیم باشه دلیل نمیشه خطا نکنه.
ا/ت: منظورت چیه؟
جونگ کوک: هیچی....فقط دلم نمیخواد دیگه اونجا کار کنی....کار میخوای من با یه تماس فردا برات یه کارِ خوب ردیف میکنم.
ا/ت: من میخوام اونجا کار کنم.
تیز شد توی چشمام و با خشمی که سعی میکرد کنترلش کنه گفت:
جونگ کوک: چرا اونجا...؟
ا/ت: من....من به یونا عادت کردم، نمیتونم نبینمش.
آب دهنش رو از روی عصبانیت قورت داد، چشمم به مشتِ دستش افتاد که روی میز گره خورده بود و ادامه دادم:
ا/ت: من پرستارِ بچه شم، بچه اش به من عادت کرده، نمیتونه با کس دیگه ای.....
حرفم رو قطع کرد:
جونگ کوک: نه.
ا/ت: تو بخاطر افکار بیخودیت، نه تنها به من، بلکه داری به اون بچه هم ظلم میکنی.
جونگ کوک: اون بچه مگه با تو چه نسبتی داره اینجوری حرف میزنی؟
ا/ت: اصلا موضوع اون بچه هیچی، چرا به من سخت میگیری؟
جونگ کوک: من به تو چه ظلمی میکنم هاا؟
چشماش رو باریک کرد و سرش رو جلو کشید و گفت:
جونگ کوک: چه ظلمی کردم؟
ا/ت: همین که نمیذاری برم سرکار.
جونگ کوک: نمیذارمت بری سرکار؟ یا نمیذارم بری خونه ی اون مرتيکه؟
ا/ت: جونگ کوک....
با مکث کوتاهی گفت:
جونگ کوک: نمیخوام بری تو اون خونه کار کنی.
ا/ت: چون از شوگا بدت میاد؟
محکم روی میز زد و داد کشید:
جونگ کوک: اون مرتيکه رو اینجوری صدا نزن.
با شک نگاهش کردم.
•پارت صد و دهم•
•یاس•
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
جونگ کوک: گشنه تم نباشه حالا یکم بخوری چیزی نمیشه، بشین بخور تا منم از گلوم بره پایین.
صندلی برای خودم کنار کشیدم و نشستم.
لقمه ای گرفت و دستش رو به طرفم دراز کرد.
اشاره کرد و لقمه و گفت:
جونگ کوک:من تنها بخورم بهم نمیچسبه. بیا بخور.
لقمه رو از دستش گرفتم.
انگار حرف های هِمونی روی اون جاذبه ی زیادی داشت و حرف های عمه هم روی من.
تا پايان شام خوردنش،در مورد درس و دانشگاهم سوال کرد و بعدم اضافه کرد:
جونگ کوک:یه مدت خودم میبرمت دانشگاه و میارمت که خیالم از بابت همه چی راحت شه.
وقتی بهش گفتم:
ا/ت: میخوام برگردم سر کارم.
با اخمِ تندی نگاهم کرد و گفت:
جونگ کوک: لابد خونه ی اون مرتيکه!
ا/ت:اون مرتیکه اسم داره، بعدشم آقای شوگا که آدمه خوبیه چرا نمیزاری برم سر کارم.
جونگ کوک:به هر حال آدم خوبیم باشه دلیل نمیشه خطا نکنه.
ا/ت: منظورت چیه؟
جونگ کوک: هیچی....فقط دلم نمیخواد دیگه اونجا کار کنی....کار میخوای من با یه تماس فردا برات یه کارِ خوب ردیف میکنم.
ا/ت: من میخوام اونجا کار کنم.
تیز شد توی چشمام و با خشمی که سعی میکرد کنترلش کنه گفت:
جونگ کوک: چرا اونجا...؟
ا/ت: من....من به یونا عادت کردم، نمیتونم نبینمش.
آب دهنش رو از روی عصبانیت قورت داد، چشمم به مشتِ دستش افتاد که روی میز گره خورده بود و ادامه دادم:
ا/ت: من پرستارِ بچه شم، بچه اش به من عادت کرده، نمیتونه با کس دیگه ای.....
حرفم رو قطع کرد:
جونگ کوک: نه.
ا/ت: تو بخاطر افکار بیخودیت، نه تنها به من، بلکه داری به اون بچه هم ظلم میکنی.
جونگ کوک: اون بچه مگه با تو چه نسبتی داره اینجوری حرف میزنی؟
ا/ت: اصلا موضوع اون بچه هیچی، چرا به من سخت میگیری؟
جونگ کوک: من به تو چه ظلمی میکنم هاا؟
چشماش رو باریک کرد و سرش رو جلو کشید و گفت:
جونگ کوک: چه ظلمی کردم؟
ا/ت: همین که نمیذاری برم سرکار.
جونگ کوک: نمیذارمت بری سرکار؟ یا نمیذارم بری خونه ی اون مرتيکه؟
ا/ت: جونگ کوک....
با مکث کوتاهی گفت:
جونگ کوک: نمیخوام بری تو اون خونه کار کنی.
ا/ت: چون از شوگا بدت میاد؟
محکم روی میز زد و داد کشید:
جونگ کوک: اون مرتيکه رو اینجوری صدا نزن.
با شک نگاهش کردم.
•پارت صد و دهم•
•یاس•
۱۵.۶k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.