من عاشق یک مافیا شدم (پارت۱۶)
من عاشق یک مافیا شدم (پارت۱۶)
مرد . متاسفم خانم اما شما ممنوع الخروج هستین
* چی اما چطوری کی ممنوع الخروجم کرده
& من
* ج.....ج....جونگ کوک
& اره بیبی خودمم از دیدنم تعجب کردی
* ت...تو چجوری ..... اینجا ......تو
& یعنی اینقدر از دیدنم تعجب کردی که لکنت گرفتی میدونی چیه دخترمون الان تقریبا یک سالشه و همش میگه میخوام مامانمو ببینم چرا نمیای و میش دخترت نمیمونی بیبی البته که انتخاب دیگه ای هم نداری چون الان گیر افتادی
ا.ت ویو
سعی کردم حواسشون پرت کنم یهو به یو قسمت اشاره کردم و حواسش پرت شد منم بدو بدو رفتم بیرون دم در پر آدمای اون بود اون مرده که راننده بود هم دم در بود کلید ماشین رو ازش گرفتن و سریع سوار شدم و الفرار با سرعت نور میروندم فقط میخواستم برم جایی که کوک پیدام نکنه صبر کن جانی مطمعنم جانی بهش گفته من کجام ممکنه بتونه از طریق ماشین ردمو بزنه ماشینو یه گوشه پارک کردم و خاموشش کردم چمدونم برداشتم گوشیمو خاموش کردم و رفتم سوار تاکسی شدم بهش گفتم بره سمت جزیر ججو اونجا جای خوبی بود تازه داداشم هوسوک هم اونجا خونه داره اگ منو راه بده عالی میشه
چند ساعت بعد دم در خونه جیهوپ بودم پیاده شدم چمدونم رو برداشتم و پول تاکسی رو حساب کردم و زنگ درو زدم که در باز شد رفتم داخل و هوسوک در اونجا رو واسم باز کرد خونه ویلایی سه طبقه بزرگی بود
هوسوک . بل...... تو اینجا چیکار میکنی دختره هر..
* هوسوک لطفا یک لحظه گوش کن
هوسوک . گوش نمیکنم برو بیرون
* باشه ولی قبل از لینکه برم بدون هیچ وقت نمیبخشمت تو هیچ وقت واسم برادری نکردی فقط سرزنشم گردی چون فکر میکردی مرگ مامان بابا تقصیر من بود باشه میرم دیگه ام اسمتو نمیارم من دیگه برادری به اسم جانگ هوسوک ندارم
خواستم برم که
هوسوک . باشه صبر کن بیا تو
رفتم داخل نشستیم و همه چیزو از اول واسش گفتم
هوسوک . پس اوضاع کاملا خیطه دختر
* اره
هوسوک . باشه خب میتونی همینجا بمونی
یهو زنگ خونش خورد و رفت تا جواب بده
هوسوک . اوه اوه ا.تتتت بدبخت شدی فکر کنم جونگ کوک فهمیده اینجایی زود برو بالا پشت بوم
و سرتو بدزد تا نبینتت
* اوه باشه
سریع رفتم بالا پشت بوم
هوسوک ویو
جونگ کوک امد داخل
مرد . متاسفم خانم اما شما ممنوع الخروج هستین
* چی اما چطوری کی ممنوع الخروجم کرده
& من
* ج.....ج....جونگ کوک
& اره بیبی خودمم از دیدنم تعجب کردی
* ت...تو چجوری ..... اینجا ......تو
& یعنی اینقدر از دیدنم تعجب کردی که لکنت گرفتی میدونی چیه دخترمون الان تقریبا یک سالشه و همش میگه میخوام مامانمو ببینم چرا نمیای و میش دخترت نمیمونی بیبی البته که انتخاب دیگه ای هم نداری چون الان گیر افتادی
ا.ت ویو
سعی کردم حواسشون پرت کنم یهو به یو قسمت اشاره کردم و حواسش پرت شد منم بدو بدو رفتم بیرون دم در پر آدمای اون بود اون مرده که راننده بود هم دم در بود کلید ماشین رو ازش گرفتن و سریع سوار شدم و الفرار با سرعت نور میروندم فقط میخواستم برم جایی که کوک پیدام نکنه صبر کن جانی مطمعنم جانی بهش گفته من کجام ممکنه بتونه از طریق ماشین ردمو بزنه ماشینو یه گوشه پارک کردم و خاموشش کردم چمدونم برداشتم گوشیمو خاموش کردم و رفتم سوار تاکسی شدم بهش گفتم بره سمت جزیر ججو اونجا جای خوبی بود تازه داداشم هوسوک هم اونجا خونه داره اگ منو راه بده عالی میشه
چند ساعت بعد دم در خونه جیهوپ بودم پیاده شدم چمدونم رو برداشتم و پول تاکسی رو حساب کردم و زنگ درو زدم که در باز شد رفتم داخل و هوسوک در اونجا رو واسم باز کرد خونه ویلایی سه طبقه بزرگی بود
هوسوک . بل...... تو اینجا چیکار میکنی دختره هر..
* هوسوک لطفا یک لحظه گوش کن
هوسوک . گوش نمیکنم برو بیرون
* باشه ولی قبل از لینکه برم بدون هیچ وقت نمیبخشمت تو هیچ وقت واسم برادری نکردی فقط سرزنشم گردی چون فکر میکردی مرگ مامان بابا تقصیر من بود باشه میرم دیگه ام اسمتو نمیارم من دیگه برادری به اسم جانگ هوسوک ندارم
خواستم برم که
هوسوک . باشه صبر کن بیا تو
رفتم داخل نشستیم و همه چیزو از اول واسش گفتم
هوسوک . پس اوضاع کاملا خیطه دختر
* اره
هوسوک . باشه خب میتونی همینجا بمونی
یهو زنگ خونش خورد و رفت تا جواب بده
هوسوک . اوه اوه ا.تتتت بدبخت شدی فکر کنم جونگ کوک فهمیده اینجایی زود برو بالا پشت بوم
و سرتو بدزد تا نبینتت
* اوه باشه
سریع رفتم بالا پشت بوم
هوسوک ویو
جونگ کوک امد داخل
۱۰۳.۴k
۰۷ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.