چند سال گذشت و تهیونگ به نوجوانی تبدیل شد که رویاهای بزر

چند سال گذشت، و تهیونگ به نوجوانی تبدیل شد که رویاهای بزرگی داشت. اما زندگی برای مینجی کمی متفاوت بود. او با اینکه در درون خود به چیزی بیشتر از زندگی روزمره‌اش فکر میکرد، هیچ وقت جرات نکرده بود از مرزهای آن چیزی که همه انتظار داشتند فراتر برود. اما تهیونگ، که همیشه به او اعتماد به نفس می‌داد، روزی تصمیم گرفت که همه چیز را تغییر دهد.

یک شب، وقتی که تهیونگ در حال تمرین آواز بود، مینجی صدای او را از پشت پنجره شنید. برای اولین بار در تمام این سال‌ها، چیزی در دلش تکان خورد. او به آرامی به اتاقش رفت، گوشی خود را برداشت و با دستانی لرزان صدای تهیونگ را ضبط کرد. بعد از چند ساعت فکر، تصمیم گرفت که این صدا باید شنیده شود.

در همان شب، مینجی صدای تهیونگ را به کمپانی موسیقی فرستاد.

ادامه دارد!؟
دیدگاه ها (۱)

چند روز بعد....وقتی تهیونگ دعوتنامه رو روی صفحه گوشی‌اش دید،...

مینجی هنوز داشت دنبال کلماتی می‌گشت که بتونه تهیونگ رو آروم ...

"عشق پنهان کودکی!" چیزه دیگه ای نمیخوای؟_ نه فقط زود برگرد ...

کیوتچه ها یکی از شما عشقا درخواست داده و قراره ی فیک جدید رو...

ترسناک فیک

میان عشق و درد ---پارت اول:صبح بود و نور خورشید آرام روی پنج...

رمـان رویای خونین پـارت هشـتم︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط