فیک جداناپذیر ادامه پارت ۷۱
فیک جداناپذیر ادامه پارت ۷۱
از جونگ کوک چند دقیقه قبل از از اینکه ات بیاد
تو این همه جمعیت فقط چشمام دنبال ات بود چرا انقدر دیر کرده بود من که به چونگ هی گفتم بیارتش اینجا پس الان ات کجا بود؟
هر بار که می رفتم ازش می پرسیدم ات کجاست و چرا هنوز نرسیده هربار به یه بهانه ای سعی می کرد دور سرم بگردونه و حواسمو پرت کنه هربار با یه بهانه ای که ات هنوز کاراشو نکرده هنوز آماده نیست لاستیک ماشین تو راه پنچر شده راننده غش کرده و نمی دونم هزار اتفاق ناگهانی دیگه افتاده
تا خواستم خودم برم ببینم دقیقاً چه اتفاقی افتاده و چرا ات هنوز نرسیده چونگ هی با شتاب اومد سمتم طوری که ترسیدم نکنه واقعا اتفاقی افتاده باشه
چونگ هی: جونگ کوک بالاخره ات رو برات آوردم اون... حالا خیالت راحت شد؟
خوب شد که خودش زودتر رسید وگرنه اگه خودم به این موضوع رسیدگی می کردم...
گفتم: الان کجاست؟
چونگ هی: سمت...
گفتم: نمیخواد خودم پیداش می کنم
بعد از تموم شدن جملم رفتم دنبال ات تا پیداش کنم با این همه مدت زمانی که منتظرم گزاشته دیگه صبرم تموم شده
وقتی چشمام همش داشتم اطرافو اسکن می کردن تا ات رو پیدا کنن از چیزی که دیدم شوکه شدم اما در واقع بیشتر عصبانی شدم
یه پسر دست ات رو گرفته بود و به اجبار داشت سعی می کرد تا ببرتش یه جا کدوم خری به خودش این همه شهامت و جرات داده که دستش به دارایی من بخوره؟ حتی اگه یه نفر یه نکته چپ به دارایی های من بندازه باید تقاص پس بده و حتی بمیره پس این چطوری به خودش اجازه داده از خط مرز من رد شه
سریع رفتم دست ات رو از دستش گرفتم گرفتم و سمت خودم کشوندمش
وقتی فهمید چه غلطی کرده خودشو سریع جم و جور کرد و گورشو گم کرد
با وجود اینکه فعلا اعصابم خط خطی شده بود بخاطر اینکه رو ات بیشتر از هر چیزی تو کل زندگیم اهمیت میدم و تنها نقطه ضعفم شده حساس و غیرتی شدم سرم درد گرفت
ولی با این حال نمی خواستم حال ات رو خراب کنم پس بدون اینکه چیزی بگم بردمش سمت سالن رقص اما تا قبل از اینکه دنس رو شروع کنم صدای آنا از پشت سرم اومد
آنا: جونگ کوک عشقم اینجا چیکار میکنی؟ الان تو باید کنار من باشی تو صاب مجلسی مثل اینکه تولدته هاا بیا نوبت کیک بریه می خوام سورپرایزت کنم
تا خواستم یکم با عشقم وقت بگذرونم آنا مانعم شد
برگشتم سمتش و گفتم: دیگه هرگز بهم نگو عشقم
مثل اینکه یادت رفته ما سال ها پیش با هم کات کردیم اونم برای همیشه تا ابد بهت گفتم که هرچه سریعتر اون موضوع رو از ذهنت فراموش کنی ولی انگار هنوز حساب کار دستت نیومده هنوز گوشت بدهکاره
چرا حالیت نیست وقتی میگم دیگه عاشقت نیستم دیگه نمی خوام حتی اسمت به گوشم بخوره؟ حتی سایتم حالمو خراب میکنه اینو میفهمی؟...
از جونگ کوک چند دقیقه قبل از از اینکه ات بیاد
تو این همه جمعیت فقط چشمام دنبال ات بود چرا انقدر دیر کرده بود من که به چونگ هی گفتم بیارتش اینجا پس الان ات کجا بود؟
هر بار که می رفتم ازش می پرسیدم ات کجاست و چرا هنوز نرسیده هربار به یه بهانه ای سعی می کرد دور سرم بگردونه و حواسمو پرت کنه هربار با یه بهانه ای که ات هنوز کاراشو نکرده هنوز آماده نیست لاستیک ماشین تو راه پنچر شده راننده غش کرده و نمی دونم هزار اتفاق ناگهانی دیگه افتاده
تا خواستم خودم برم ببینم دقیقاً چه اتفاقی افتاده و چرا ات هنوز نرسیده چونگ هی با شتاب اومد سمتم طوری که ترسیدم نکنه واقعا اتفاقی افتاده باشه
چونگ هی: جونگ کوک بالاخره ات رو برات آوردم اون... حالا خیالت راحت شد؟
خوب شد که خودش زودتر رسید وگرنه اگه خودم به این موضوع رسیدگی می کردم...
گفتم: الان کجاست؟
چونگ هی: سمت...
گفتم: نمیخواد خودم پیداش می کنم
بعد از تموم شدن جملم رفتم دنبال ات تا پیداش کنم با این همه مدت زمانی که منتظرم گزاشته دیگه صبرم تموم شده
وقتی چشمام همش داشتم اطرافو اسکن می کردن تا ات رو پیدا کنن از چیزی که دیدم شوکه شدم اما در واقع بیشتر عصبانی شدم
یه پسر دست ات رو گرفته بود و به اجبار داشت سعی می کرد تا ببرتش یه جا کدوم خری به خودش این همه شهامت و جرات داده که دستش به دارایی من بخوره؟ حتی اگه یه نفر یه نکته چپ به دارایی های من بندازه باید تقاص پس بده و حتی بمیره پس این چطوری به خودش اجازه داده از خط مرز من رد شه
سریع رفتم دست ات رو از دستش گرفتم گرفتم و سمت خودم کشوندمش
وقتی فهمید چه غلطی کرده خودشو سریع جم و جور کرد و گورشو گم کرد
با وجود اینکه فعلا اعصابم خط خطی شده بود بخاطر اینکه رو ات بیشتر از هر چیزی تو کل زندگیم اهمیت میدم و تنها نقطه ضعفم شده حساس و غیرتی شدم سرم درد گرفت
ولی با این حال نمی خواستم حال ات رو خراب کنم پس بدون اینکه چیزی بگم بردمش سمت سالن رقص اما تا قبل از اینکه دنس رو شروع کنم صدای آنا از پشت سرم اومد
آنا: جونگ کوک عشقم اینجا چیکار میکنی؟ الان تو باید کنار من باشی تو صاب مجلسی مثل اینکه تولدته هاا بیا نوبت کیک بریه می خوام سورپرایزت کنم
تا خواستم یکم با عشقم وقت بگذرونم آنا مانعم شد
برگشتم سمتش و گفتم: دیگه هرگز بهم نگو عشقم
مثل اینکه یادت رفته ما سال ها پیش با هم کات کردیم اونم برای همیشه تا ابد بهت گفتم که هرچه سریعتر اون موضوع رو از ذهنت فراموش کنی ولی انگار هنوز حساب کار دستت نیومده هنوز گوشت بدهکاره
چرا حالیت نیست وقتی میگم دیگه عاشقت نیستم دیگه نمی خوام حتی اسمت به گوشم بخوره؟ حتی سایتم حالمو خراب میکنه اینو میفهمی؟...
۲۸.۳k
۲۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.