فیک جداناپذیر پارت ۷۲
فیک جداناپذیر پارت ۷۲
از زبان جونگ کوک
دختره ی پرو با و وجود همه ی این حرفایی که بارش کردم و گفتم خیال می کردم بالاخره از رو بره و بی خیالم شه اما بدتر اومد بازمو گرفت و هی خودشو بهم می مالوند و لوس می کردم
اه خیلی کنس چرا ولم نمیکنه؟ چه قلب سفت و محکمی سخت تر سنگ و آهن داشت که هیچ جوره نمی شکست با وجود اینکه هر بار از خودم روندمش
آنا: اما من تا آخر عمرمم صدات میزنم عشقم اما جونگ کوک عشقم این رفتارات جلوی جمع خوب نیست یه وقت فکرای بد بد میکنن خودت که می دونی من که برام مهم نبست اما نمی خوام آبروی تو بره
یدفه حس کردم دستای ات از تو دستام دزدیده شد ولم کرد تا بره اما من نمی زارم ترکم کنه نباید با حرفای بی اثاث و توهمات آنا ترکم کنه و تنهام بزاره
تا خواستم برم دنبالش آنا محکم دستم گرفت و گفت: کجا میری عشقم؟ جای تو پیش منه نه اون دختره بچه ی کوچولو
با عصبانیتی که داشت ازم منفجر میشد برگشتم سمتش و گفتم: آنا اگه نمی خوای آسیبی ببینی ولم کن و انقدر دو و ور من نچرخ من دوست نداره خب؟ چندبار باید بهت بگم؟
دستشو پس کشیدم و پرتش کردم اون طرف و رفتم دنبال ات
از زبان ات
دیگه کم کم داشتم اشکام اوج می گرفتن تحمل این همه خیانت و بی احترامی رو نداشتم با وجود من با اون دختره تو رابطست بعد برای اینکه شبا هوس میکنه می خواد باهام باشه (حتماً باید شب باشه منحرف؟ اون فقط میگه باهم بخوابید همین مثبت فکر کن منفی باف)
می خواستم هرچه سریعتر از این جهنم خلاص شم و برم که یدفه از پست منو گرفت و چسبوندم به دیوار سعی می کردم از دستش فرار کنم و زورش ازم خیلی بیشتر بود که بخوام باهاش مقابله ای کنم در مقابلش حتی از یه بچه گربه ای که تازه سر از دنیا درآورده و چشماشو باز نکرده کمتر بودم
ات: ولم کن بزار برم
جونگ کوک: نمی زارم چون جای تو فقط کنار منه که هیچ جای دیگه
ات: ولی تو بهم خیانت کردی و به دروغ به عالمه حرف بارم کردی که دوسم داری تو فقط بخاطر هوسی که داشتی می خواستی باهام باشب نه بخاطر خودم منو تو عمارت اون جهنم دره نگه داشتی به دروغ که ازم محافظت کنی ولی اینا همش بخاطر این بود که همه چیو از چنگم بگیری و مال خودت کنی تو ازم سو استفاده کردی
جونگ کوک: چی داری همینجور برای خودت می بافی میگی؟ من کی بها خیانت کردم و ازت سو استفاده کردم؟
ات: پس چرا وقتی من خونه بودم و سعی می کردم برات جشن تولد بگیرم نیومدی خونه و اینجا داری برای خودت حال میکنی؟
جونگ کوک: چی داری میگی من که به چونگ هی گفتم بیارتت اینجا من حتی خودمم نمی دونستم قراره بیام اینجا منو آوردن
از زبان جونگ کوک
دختره ی پرو با و وجود همه ی این حرفایی که بارش کردم و گفتم خیال می کردم بالاخره از رو بره و بی خیالم شه اما بدتر اومد بازمو گرفت و هی خودشو بهم می مالوند و لوس می کردم
اه خیلی کنس چرا ولم نمیکنه؟ چه قلب سفت و محکمی سخت تر سنگ و آهن داشت که هیچ جوره نمی شکست با وجود اینکه هر بار از خودم روندمش
آنا: اما من تا آخر عمرمم صدات میزنم عشقم اما جونگ کوک عشقم این رفتارات جلوی جمع خوب نیست یه وقت فکرای بد بد میکنن خودت که می دونی من که برام مهم نبست اما نمی خوام آبروی تو بره
یدفه حس کردم دستای ات از تو دستام دزدیده شد ولم کرد تا بره اما من نمی زارم ترکم کنه نباید با حرفای بی اثاث و توهمات آنا ترکم کنه و تنهام بزاره
تا خواستم برم دنبالش آنا محکم دستم گرفت و گفت: کجا میری عشقم؟ جای تو پیش منه نه اون دختره بچه ی کوچولو
با عصبانیتی که داشت ازم منفجر میشد برگشتم سمتش و گفتم: آنا اگه نمی خوای آسیبی ببینی ولم کن و انقدر دو و ور من نچرخ من دوست نداره خب؟ چندبار باید بهت بگم؟
دستشو پس کشیدم و پرتش کردم اون طرف و رفتم دنبال ات
از زبان ات
دیگه کم کم داشتم اشکام اوج می گرفتن تحمل این همه خیانت و بی احترامی رو نداشتم با وجود من با اون دختره تو رابطست بعد برای اینکه شبا هوس میکنه می خواد باهام باشه (حتماً باید شب باشه منحرف؟ اون فقط میگه باهم بخوابید همین مثبت فکر کن منفی باف)
می خواستم هرچه سریعتر از این جهنم خلاص شم و برم که یدفه از پست منو گرفت و چسبوندم به دیوار سعی می کردم از دستش فرار کنم و زورش ازم خیلی بیشتر بود که بخوام باهاش مقابله ای کنم در مقابلش حتی از یه بچه گربه ای که تازه سر از دنیا درآورده و چشماشو باز نکرده کمتر بودم
ات: ولم کن بزار برم
جونگ کوک: نمی زارم چون جای تو فقط کنار منه که هیچ جای دیگه
ات: ولی تو بهم خیانت کردی و به دروغ به عالمه حرف بارم کردی که دوسم داری تو فقط بخاطر هوسی که داشتی می خواستی باهام باشب نه بخاطر خودم منو تو عمارت اون جهنم دره نگه داشتی به دروغ که ازم محافظت کنی ولی اینا همش بخاطر این بود که همه چیو از چنگم بگیری و مال خودت کنی تو ازم سو استفاده کردی
جونگ کوک: چی داری همینجور برای خودت می بافی میگی؟ من کی بها خیانت کردم و ازت سو استفاده کردم؟
ات: پس چرا وقتی من خونه بودم و سعی می کردم برات جشن تولد بگیرم نیومدی خونه و اینجا داری برای خودت حال میکنی؟
جونگ کوک: چی داری میگی من که به چونگ هی گفتم بیارتت اینجا من حتی خودمم نمی دونستم قراره بیام اینجا منو آوردن
۲۸.۳k
۲۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.