فیک جداناپذیر پارت ۷۳
فیک جداناپذیر پارت ۷۳
از زبان نویسنده خلاصه اینکه چرا ات دیر به جشن تولد کوک رسید
جونگ کوک وقتی سر کارش بود و می خواست برگرده خونه آنا به بهانه ی اینکه که بخواد تمام حرفاشو برای آخرین بار به جونگ کوک بزنه اونو یه یه مکانی دعوت میکنه ولی وقتی میره اونجا میبینه که براش جشن تولد گرفتن
جونگ کوک می خواست برگرده ولی آنا جلوشو گرفت با کلی بحث همونجا فعلا آزگار شد
جونگ کوک به چونگ هی میگه که ات رو بیاره پیشش تو مهمونی ولی آنا برای اینکه چونگ هی نره ات رو بیاره تا خودش بیشتر خودشو تو دل کوک جا کنه همش دور و ورش می پلکید تا هوش و حواسو ازش بگیره
آنا انقدر لفتش میده و برای خودش زمان میخره که کوک نگران ات میشه که چرا هنوز نیومده با وجود اینکه چند ساعتی منتظر عشقه م اون هنوز نیومده
در آخر با کلی حرف و اصرار چونگ هی به آنا اجازه میده که اون بره ات رو بیاره
آنا هم به بهانه ی اینکه با ات دوست بشه چون قبلاً دوست دختر کوک بوده و می خواست وانمود کنه که الان فقط می خواست خودشو خوب نشون بده در صورتی که بره ات رو اذیت کنه و از کوک دور کنه خودش خواست بره پیش ات
از زبان ات
ات: پس یعنی اونم قبلا دوست دخترت نبوده هان؟
جونگ کوک: چرا بوده ولی الان دیگه نیست
ات: من بهت اعتماد ندارم
جونگ کوک: می خوای همین الان برم بکشتمش بخاطر اینکه باعث شده همچین فکرای احمقانه ای به سرت بزنه که من بهت خیانت کردم؟
داشت جدی جدی می رفت که سریع رفتم از پشت بغلش کردم و سرمو تکیه دادم به پشتش و گفتم: نه نمی خواد من باورت دارم که تو بهم خیانت نکرد
من.. من متاسفم که عصبانیت کردم فقط نمی خواستم ببینم کس دیگه ای بجز من باهاته
بعد از چند ثانیه برگشتم و اونم بغلم کرد
بعد از چند دقیقه که هر دومون یکم آروم شدیم جونگ کوک با بند انگشتش چونمو آروم گرفت سمت بالا تا ببینمش
جونگ کوک: ات تو واقعاً عاشقمی؟ واقعاً بهم اعتماد داری می تونی بهم تکیه کنی؟
سرمو به معنی آره براش تکون دادم و گفتم: آره معلومه تا الان فقط بخاطر تو موندم همشونو آره اما...
جونگ کوک: اما چی حست داره تغییر میکنه اتفاقی قراره بیوفته؟
ات: نه اما من کل خونه رو برات تزئین کردم خودم با دوتا دستای خودم برات کیک تولد پختم و درست کردم ولی تو نیومدی بخاطر همین از دستت یکم ناراحتم
جونگ کوک: صبر کن ببینم تو واقعاً همه ی اون کارا رو فقط برای من انجام دادی؟
ات: آره و شما جنابالی تشریف نیاوردین و همه ی اون زحمات من الکی بوده
دستامو روی هم گزاشتم و اخمام رفت تو هم چقدر الکی زحمت بیهوده کشیدم که الان همشون به... رفت
از زبان نویسنده خلاصه اینکه چرا ات دیر به جشن تولد کوک رسید
جونگ کوک وقتی سر کارش بود و می خواست برگرده خونه آنا به بهانه ی اینکه که بخواد تمام حرفاشو برای آخرین بار به جونگ کوک بزنه اونو یه یه مکانی دعوت میکنه ولی وقتی میره اونجا میبینه که براش جشن تولد گرفتن
جونگ کوک می خواست برگرده ولی آنا جلوشو گرفت با کلی بحث همونجا فعلا آزگار شد
جونگ کوک به چونگ هی میگه که ات رو بیاره پیشش تو مهمونی ولی آنا برای اینکه چونگ هی نره ات رو بیاره تا خودش بیشتر خودشو تو دل کوک جا کنه همش دور و ورش می پلکید تا هوش و حواسو ازش بگیره
آنا انقدر لفتش میده و برای خودش زمان میخره که کوک نگران ات میشه که چرا هنوز نیومده با وجود اینکه چند ساعتی منتظر عشقه م اون هنوز نیومده
در آخر با کلی حرف و اصرار چونگ هی به آنا اجازه میده که اون بره ات رو بیاره
آنا هم به بهانه ی اینکه با ات دوست بشه چون قبلاً دوست دختر کوک بوده و می خواست وانمود کنه که الان فقط می خواست خودشو خوب نشون بده در صورتی که بره ات رو اذیت کنه و از کوک دور کنه خودش خواست بره پیش ات
از زبان ات
ات: پس یعنی اونم قبلا دوست دخترت نبوده هان؟
جونگ کوک: چرا بوده ولی الان دیگه نیست
ات: من بهت اعتماد ندارم
جونگ کوک: می خوای همین الان برم بکشتمش بخاطر اینکه باعث شده همچین فکرای احمقانه ای به سرت بزنه که من بهت خیانت کردم؟
داشت جدی جدی می رفت که سریع رفتم از پشت بغلش کردم و سرمو تکیه دادم به پشتش و گفتم: نه نمی خواد من باورت دارم که تو بهم خیانت نکرد
من.. من متاسفم که عصبانیت کردم فقط نمی خواستم ببینم کس دیگه ای بجز من باهاته
بعد از چند ثانیه برگشتم و اونم بغلم کرد
بعد از چند دقیقه که هر دومون یکم آروم شدیم جونگ کوک با بند انگشتش چونمو آروم گرفت سمت بالا تا ببینمش
جونگ کوک: ات تو واقعاً عاشقمی؟ واقعاً بهم اعتماد داری می تونی بهم تکیه کنی؟
سرمو به معنی آره براش تکون دادم و گفتم: آره معلومه تا الان فقط بخاطر تو موندم همشونو آره اما...
جونگ کوک: اما چی حست داره تغییر میکنه اتفاقی قراره بیوفته؟
ات: نه اما من کل خونه رو برات تزئین کردم خودم با دوتا دستای خودم برات کیک تولد پختم و درست کردم ولی تو نیومدی بخاطر همین از دستت یکم ناراحتم
جونگ کوک: صبر کن ببینم تو واقعاً همه ی اون کارا رو فقط برای من انجام دادی؟
ات: آره و شما جنابالی تشریف نیاوردین و همه ی اون زحمات من الکی بوده
دستامو روی هم گزاشتم و اخمام رفت تو هم چقدر الکی زحمت بیهوده کشیدم که الان همشون به... رفت
۳۷.۴k
۲۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.