فیک جداناپذیر پارت ۷۱
فیک جداناپذیر پارت ۷۱
از زبان ات
یه دفعه حس کردم دست یه نفر دور کمرم حلقه شد و منو گرفت
لبخندی رو لبام اومد فکر کردم جونگ کوکه ولی وقتی برگشتم لبخندم محو شد یه پسر جوون جذاب و جنتلمن که البته اصلا به پای جونگ کوک نمی رسید لیوان شرابش تو دستش بود دستشو دور کمرم حلقه کرده بود
گفت: چیشده خانوم کوچولو راتو گم کردی؟ تا به حال ندیدمت خودتو معرفی میکنی پرنسس؟
ات: ن... نه من راهمو گم نکردم منتظر یه نفرم
گفت: و اون یه نفر کیه می تونه من باشه؟ امشب رو یه شب به خاطر انگیز تقدیمم میکنید می تونم افتخار یه رقص رو با شما داشته باشم؟
رقص و رقصیدنو دوست داشتم ولی افتخار رقصیدن رو به هرکسی نمی دادم
ات: عاممم متاسفم امکان همچین چیزی نیست و... میشه تنهام بذارین منتظر یه نفرم
تا خواستم دسشو از دور کمرم جدا کنم و برم یه جای دیگه و از محیط دور شم محکم گرفتتم و منو به بدنش چسبوند
سعی در فرار کردن ازش داشتم و هی وول می خوردم تا وام کنه
گفت: نگران نباش خانوم کوچولو کاریت ندارم فقط می خوام لذت رقصیدنو از تو بچشم
ات: من که گفتم نمی خوام باهات برقصم پس ولم کن وگرنه جیغ میزنم
گفت: فقط یه رقص سادست نمی خوام بدزدمت
دستمو گرفت و تا خواست ببرتم سمت جایی که همه می رقصیدن حس کردم یه نفر دستمو از دستش جدا کرد و منو به سمت خودش عقب هدایت کرد اون یه نفرم کسی نبود جز جونگ کوک که با خشمی که هنوز فروان نکرده بود و اخماش یه چیز دیگه رو نشون میدادن به پسره خیره شد
جونگ کوک: فکر میکنی داری چیکار میکنی؟
پسره که انگار به هول و بلا افتاده بود و از نگاهش معلوم بود که استرس گرفته بود گفت: من؟ من فقط می خواستم ببرمش سمت بالکن تا یکم هوا بخوره آخه چون گفت سرش داره گیج میره فقط همین
داشت دروغ می گفت که یه وقت جونگ کوک عصبانی نشه ولی منم سکوت نکردم و گفتم: نه اصلأ هم اینطور نیست
جونگ کوک من بهش هیچی نگفتم
جونگ کوک رفت بازوشو گرفت و آروم تو گوشش یه چیزی رو زمزمه کرد که نشنوم ولی چرا مگه داشت چی میگفت که نمی خواست من بشنوم؟
بعد از اینکه جونگ کوک یه چیزی رو مخفیانه دم گوشی بهش گفت پسره یه نگاهی به من کرد بعد به جونگ کوک و از محیط خارج شد و رفت
جونگ کوک هم برگشت سمت من دوباره باید غر زدنا و حرفای سرزنش وارد و دعوا کردناشو گوش بدم و تحمل کنم و هیچی نگم وگرنه فقط اوضاع رو بخیم تر میکنم
کاملا خودمو برای هر چیزی آماده کرده بودم که می خواست چیکار کنه و چه چیزایی بهم بگه
اما در کمال تعجب جونگ کوک دستمو گرفت و بردم جایی که همه داشتن می رقصیدن و...
از زبان ات
یه دفعه حس کردم دست یه نفر دور کمرم حلقه شد و منو گرفت
لبخندی رو لبام اومد فکر کردم جونگ کوکه ولی وقتی برگشتم لبخندم محو شد یه پسر جوون جذاب و جنتلمن که البته اصلا به پای جونگ کوک نمی رسید لیوان شرابش تو دستش بود دستشو دور کمرم حلقه کرده بود
گفت: چیشده خانوم کوچولو راتو گم کردی؟ تا به حال ندیدمت خودتو معرفی میکنی پرنسس؟
ات: ن... نه من راهمو گم نکردم منتظر یه نفرم
گفت: و اون یه نفر کیه می تونه من باشه؟ امشب رو یه شب به خاطر انگیز تقدیمم میکنید می تونم افتخار یه رقص رو با شما داشته باشم؟
رقص و رقصیدنو دوست داشتم ولی افتخار رقصیدن رو به هرکسی نمی دادم
ات: عاممم متاسفم امکان همچین چیزی نیست و... میشه تنهام بذارین منتظر یه نفرم
تا خواستم دسشو از دور کمرم جدا کنم و برم یه جای دیگه و از محیط دور شم محکم گرفتتم و منو به بدنش چسبوند
سعی در فرار کردن ازش داشتم و هی وول می خوردم تا وام کنه
گفت: نگران نباش خانوم کوچولو کاریت ندارم فقط می خوام لذت رقصیدنو از تو بچشم
ات: من که گفتم نمی خوام باهات برقصم پس ولم کن وگرنه جیغ میزنم
گفت: فقط یه رقص سادست نمی خوام بدزدمت
دستمو گرفت و تا خواست ببرتم سمت جایی که همه می رقصیدن حس کردم یه نفر دستمو از دستش جدا کرد و منو به سمت خودش عقب هدایت کرد اون یه نفرم کسی نبود جز جونگ کوک که با خشمی که هنوز فروان نکرده بود و اخماش یه چیز دیگه رو نشون میدادن به پسره خیره شد
جونگ کوک: فکر میکنی داری چیکار میکنی؟
پسره که انگار به هول و بلا افتاده بود و از نگاهش معلوم بود که استرس گرفته بود گفت: من؟ من فقط می خواستم ببرمش سمت بالکن تا یکم هوا بخوره آخه چون گفت سرش داره گیج میره فقط همین
داشت دروغ می گفت که یه وقت جونگ کوک عصبانی نشه ولی منم سکوت نکردم و گفتم: نه اصلأ هم اینطور نیست
جونگ کوک من بهش هیچی نگفتم
جونگ کوک رفت بازوشو گرفت و آروم تو گوشش یه چیزی رو زمزمه کرد که نشنوم ولی چرا مگه داشت چی میگفت که نمی خواست من بشنوم؟
بعد از اینکه جونگ کوک یه چیزی رو مخفیانه دم گوشی بهش گفت پسره یه نگاهی به من کرد بعد به جونگ کوک و از محیط خارج شد و رفت
جونگ کوک هم برگشت سمت من دوباره باید غر زدنا و حرفای سرزنش وارد و دعوا کردناشو گوش بدم و تحمل کنم و هیچی نگم وگرنه فقط اوضاع رو بخیم تر میکنم
کاملا خودمو برای هر چیزی آماده کرده بودم که می خواست چیکار کنه و چه چیزایی بهم بگه
اما در کمال تعجب جونگ کوک دستمو گرفت و بردم جایی که همه داشتن می رقصیدن و...
۲۳.۶k
۲۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.