بورام نفسنفسزنان به بار رسید بار شلوغ بود نورهای رنگی

بورام نفس‌نفس‌زنان به بار رسید. بار شلوغ بود، نورهای رنگی چشم‌ها را می‌زدند و صدای موسیقی در فضا می‌پیچید. نگاهش را این‌طرف و آن‌طرف چرخاند تا بالاخره میز یونا را پیدا کرد.

یونا با دوستانش می‌خندید، اما بورام به‌محض نزدیک شدن دید که یکی از پسرها بیش از حد خم شده و دستش را به صندلی یونا تکیه داده است. صورتش بیش از حد نزدیک بود و یونا سعی می‌کرد خودش را عقب بکشد، ولی خنده‌های زورکی‌اش همه‌چیز را لو می‌داد.

بورام در جا خشکش زد. قلبش به تندی می‌کوبید. دست‌هایش لرزیدند، اما بدون فکر کردن جلو رفت.

– یونا!

صدای بلند بورام موسیقی و همهمه را برای لحظه‌ای در ذهن یونا خاموش کرد. او با تعجب سرش را برگرداند.
– ب… بورام؟!

پسر جوان اخمی کرد و با بی‌میلی عقب رفت. نگاه پر از چالش و تمسخر به بورام انداخت.
– شما کی هستین؟ خواهر بزرگ‌تر سختگیر؟

بورام دندان‌هایش را به هم فشار داد. اشک در چشمانش جمع شده بود، اما محکم گفت:
– آره. خواهرشم. و حق نداری حتی نزدیکش بشی.

سوزی که از پشت بار صحنه را می‌دید، سریع جلو آمد تا فضای پرتنش را آرام کند. دوستان یونا هم که جا خورده بودند، یکی‌یکی بهانه آوردند و از میز فاصله گرفتند.

یونا اما بین شرم، خشم و سردرگمی گیر کرده بود.
– بورام… من فقط… فقط می‌خواستم یه شب مثل بقیه باشم…

بورام به او نگاه کرد. گلویش خشک بود، اما فقط یک جمله گفت:
– یونا، "مثل بقیه" بودن تقریباً داشت تو رو به دردسر می‌انداخت.

سکوت سنگینی میانشان افتاد.

رفتن سمت خونه
وقتی به سر کوچه رسیدند، درست جلوی مغازه‌ی نیمه‌کاره، یونا ناگهان دستش را از دست بورام کشید. باران ریز می‌بارید و صورت خیس یونا از اشک و باران قاطی شده بود.

با صدای بلند و لرزان داد زد:
– بورام… خسته شدم! خسته شدم از همه‌ی نگاه‌ها… از اینکه هرجا می‌ریم، همه زل می‌زنن به چشمات!

بورام بهت‌زده نگاهش کرد. یونا ادامه داد، کلماتش مثل تیغ به قلب خواهرش فرو می‌رفت:
– همه مسخره‌مون می‌کنن! همه می‌گن "اون دختریه که چشماش عجیب‌غریبه!" من از بچگی شنیدم! من از بچگی به خاطر تو اذیت شدم!

بورام یک قدم عقب رفت. اشک در چشم‌های دو رنگش لرزید. لبش را گاز گرفت، اما چیزی نگفت.
دیدگاه ها (۱)

یونا با خشم و بغض ادامه داد:– من… از اون چشم‌های مسخره‌ت متن...

باران آرام روی شانه‌های بورام می‌ریخت. اشک‌هایش هنوز جاری بو...

شب تاریک و خیابان‌ها پر از نور نئون بود. یونا با چند دختر و ...

بعد از آن لحظه‌ی پرتنش، کوک سریع دستش را بالا آورد و با صدای...

نانا آرام انگشتش را روی یکی از کلاویه‌های پیانو گذاشت. لرزش ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط