vimin
Part 35 🖤
با برخورد اصلحه به پشت سرش بیهوش شد..
✓عه عه... سونگ هو این چه مرگش شد؟!!؟!؟!!!!!؟؟؟!
/وادف چی شد...؟؟؟؟
✓ارتباطمون با رییس قطع شد..
/وواااااای چه خاکی به سرم بریزم؟!!
✓مگه رییس تو عمارت اونا دوربین نذاشت؟!
/چرا
✓خب میتونیم بفهمیم ریسو چیکار کردن..
/خب نابغه وصله به گوشی خوده رییس..
✓اولا نابغه تویی.. دومن.. مگه رمزو بهمون نداد؟!
/واااای شت راس میگی... دمت گرم...
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
بعد از پنج دقیقه فرانک دوربینارو روی گوشی خودش انداخت و عمارتو زیر نظر گرفت..
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
ویو تهیونگ:
همه جا تاریک بود... پشت سرم وحشت ناک درد میکرد...
چشمام باز بودن ولی انگار یه چیزی جلوی دیدمو گرفته بود..
از رو زمین بلند شدم و روی زانو هام نشستم..
با صدای نسبتا بلند گفتم..
+من کجاااام..
✓سونگ هو سونگ هو ... شنیدی ؟!
/چیو؟
✓فککنم صدای رییس بود...
/رییس رییس حالتون خوبه؟؟
ویو تهیونگ:
چشمام بسته بود.. هیچ جارو نمیدیدم ..
سعی کردم چشمامو باز کنم:
ولی دستام بهم بسته شده بود و فقط تا گوشام بالا میومد..
در حال تقلا کردن بودم...
ولی با صدایی نسبتا آروم به خودم اومدم..
دستمو به گوشم رسوندم .. گوشی بی سیم از تو گوشم افتاده بود..
همون جور که رو زانو نشسته بودم..
دستامو به زمین رسوندم و پیداش کردم..
توی گوشم گذاشتم..
/رییس رییس حالتون خوبه..؟!
+سونگ هو ... تو..- تویی؟!
/بله رییس منم ...
حالتون خوبه؟!
+اره من خوبم...
/رییس الان ما چیکار کنیم؟!
سونگ هو همیشه بهت گفتم... بعد من تو رییس باندی..
و برای همین تا وقتی از این جای لعنتی بیام بیرون برنامه ها دست توعه...
ببینم چی کار میکنی...
/رییس ... اول از همه چی باید از اونجا بیارمتون بیرون..
قول میدم هر چه زود تر بیارمتون بیرون..
continues✌️
لایک و کامنت😭❤️
جان من بگین
با برخورد اصلحه به پشت سرش بیهوش شد..
✓عه عه... سونگ هو این چه مرگش شد؟!!؟!؟!!!!!؟؟؟!
/وادف چی شد...؟؟؟؟
✓ارتباطمون با رییس قطع شد..
/وواااااای چه خاکی به سرم بریزم؟!!
✓مگه رییس تو عمارت اونا دوربین نذاشت؟!
/چرا
✓خب میتونیم بفهمیم ریسو چیکار کردن..
/خب نابغه وصله به گوشی خوده رییس..
✓اولا نابغه تویی.. دومن.. مگه رمزو بهمون نداد؟!
/واااای شت راس میگی... دمت گرم...
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
بعد از پنج دقیقه فرانک دوربینارو روی گوشی خودش انداخت و عمارتو زیر نظر گرفت..
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
ویو تهیونگ:
همه جا تاریک بود... پشت سرم وحشت ناک درد میکرد...
چشمام باز بودن ولی انگار یه چیزی جلوی دیدمو گرفته بود..
از رو زمین بلند شدم و روی زانو هام نشستم..
با صدای نسبتا بلند گفتم..
+من کجاااام..
✓سونگ هو سونگ هو ... شنیدی ؟!
/چیو؟
✓فککنم صدای رییس بود...
/رییس رییس حالتون خوبه؟؟
ویو تهیونگ:
چشمام بسته بود.. هیچ جارو نمیدیدم ..
سعی کردم چشمامو باز کنم:
ولی دستام بهم بسته شده بود و فقط تا گوشام بالا میومد..
در حال تقلا کردن بودم...
ولی با صدایی نسبتا آروم به خودم اومدم..
دستمو به گوشم رسوندم .. گوشی بی سیم از تو گوشم افتاده بود..
همون جور که رو زانو نشسته بودم..
دستامو به زمین رسوندم و پیداش کردم..
توی گوشم گذاشتم..
/رییس رییس حالتون خوبه..؟!
+سونگ هو ... تو..- تویی؟!
/بله رییس منم ...
حالتون خوبه؟!
+اره من خوبم...
/رییس الان ما چیکار کنیم؟!
سونگ هو همیشه بهت گفتم... بعد من تو رییس باندی..
و برای همین تا وقتی از این جای لعنتی بیام بیرون برنامه ها دست توعه...
ببینم چی کار میکنی...
/رییس ... اول از همه چی باید از اونجا بیارمتون بیرون..
قول میدم هر چه زود تر بیارمتون بیرون..
continues✌️
لایک و کامنت😭❤️
جان من بگین
۷.۱k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.