vimin
Part 33🖤
ساعت ۹شب بود...
تهیونگ داشت نقشه میکشید کی و چجوری به عمارت یارو بره...
دوساعت بعد..:
/انجام دادی؟!
آقای کیم منتظره..
§هکر عمارت
§اره تموم شد..
/بده من..
سونگ هو همه دوربینارو توی چمدون ابری مخصوص گذاشت و به سمت اتاق رئیسش حرکت کرد..
تق تق
+بیا تو..
سونگ هو بدون هیچ حرفی و با تعظیم اون چمدونو رو میز کار تهیونگ گذاشت و گفت..
/بفرمایید انجام شد..
+تهیونگ اونارو برداشت و رفت..
اما سونگ هو جلوی تهیونگ گرفت..
/رییس ساعت ۱۲شبه..
تنهایی کجا میرین؟!
+تنها نمیرم
خودت و یکی دیگرو که بهش اعتماد داری بیار..
تیر بیهوشیم بردار..
/کجا میخواین برین؟
+میخوام برم عمارت یه نفر..
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
تهیونگ سوار موتورش شد..
+شماها با ماشین دنبالم میاین.. ضایع بازیهم در نمی یارین.. خودم میرم کارو انجام میدم میام..
/تنهایی میخواین وارد اون عمارت شین؟!
+خودم میدونم میخوام چی کار کنم... شماها تو ماشین میشینید..
هرموقع علامت دادم تیرو به گردن بادیگاردای جلوی در ورودی عمارت شلیک میکنین تا بیهوش شن..
فقط جوری نباشه بمیرن....
/چشم..
سونگ و یه بادیگارد دیگه سوار ماشین شدن و دنبال ته دار افتادن.
/هیچ وقت فک نمیکردم اون آلفای کوچولو به رییس اصلی باند تبدیل شه..(خطاب به بادیگارد بغلیش)
✓علامت بادیگارد(فرانک)
✓اره... انقد بعد پدرش رشد کرده که معموریت بدون بادیگار انجام میده...
/درسته یکم عصبیه ولی همیشه به فکر سلامتی بادیگارداشه
سونگ هو و فرانک داشتن حرف می زدن که با صدای زنگ گوشیه سونگ هو به خودشون اومدن..
/بله...
+چقدر یواش میاین..
/عههه رییس چشم..
continues✌️
لایک و کامنت ... داره جالب میشه..😄❤️
ساعت ۹شب بود...
تهیونگ داشت نقشه میکشید کی و چجوری به عمارت یارو بره...
دوساعت بعد..:
/انجام دادی؟!
آقای کیم منتظره..
§هکر عمارت
§اره تموم شد..
/بده من..
سونگ هو همه دوربینارو توی چمدون ابری مخصوص گذاشت و به سمت اتاق رئیسش حرکت کرد..
تق تق
+بیا تو..
سونگ هو بدون هیچ حرفی و با تعظیم اون چمدونو رو میز کار تهیونگ گذاشت و گفت..
/بفرمایید انجام شد..
+تهیونگ اونارو برداشت و رفت..
اما سونگ هو جلوی تهیونگ گرفت..
/رییس ساعت ۱۲شبه..
تنهایی کجا میرین؟!
+تنها نمیرم
خودت و یکی دیگرو که بهش اعتماد داری بیار..
تیر بیهوشیم بردار..
/کجا میخواین برین؟
+میخوام برم عمارت یه نفر..
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
تهیونگ سوار موتورش شد..
+شماها با ماشین دنبالم میاین.. ضایع بازیهم در نمی یارین.. خودم میرم کارو انجام میدم میام..
/تنهایی میخواین وارد اون عمارت شین؟!
+خودم میدونم میخوام چی کار کنم... شماها تو ماشین میشینید..
هرموقع علامت دادم تیرو به گردن بادیگاردای جلوی در ورودی عمارت شلیک میکنین تا بیهوش شن..
فقط جوری نباشه بمیرن....
/چشم..
سونگ و یه بادیگارد دیگه سوار ماشین شدن و دنبال ته دار افتادن.
/هیچ وقت فک نمیکردم اون آلفای کوچولو به رییس اصلی باند تبدیل شه..(خطاب به بادیگارد بغلیش)
✓علامت بادیگارد(فرانک)
✓اره... انقد بعد پدرش رشد کرده که معموریت بدون بادیگار انجام میده...
/درسته یکم عصبیه ولی همیشه به فکر سلامتی بادیگارداشه
سونگ هو و فرانک داشتن حرف می زدن که با صدای زنگ گوشیه سونگ هو به خودشون اومدن..
/بله...
+چقدر یواش میاین..
/عههه رییس چشم..
continues✌️
لایک و کامنت ... داره جالب میشه..😄❤️
۷.۹k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.